نظریه استنتاج بهترین تبیین پیرس (PEIRCE’S THEORY OF ABDUCTION) نوشته K. T. FANN

در جهت دغدغه‌های در منطق متعاقباً به پرسش‌هایی درباره ابداکشن(ABDUCTION) رسیدم و متعاقباً درباره فهم پیرس از تفکر استنتاج بهترین تبیین و فهم موضوع پراگماتیسم. کتابی کوتاه و روشنگر یافتم که تلاشی کردم و اینجا همه آن را تا جایی که توانستم (همراه با برخی توضیحات اضافه) بگذاشتم.

 

 

PEIRCE’S THEORY OF ABDUCTION

by
K. T. FANN

MARTINUS NIJHOFF / THE HAGUE / 1970

پیشگفتار
این کتاب تلاش می‌کند تا جنبه‌ای مهم اما غفلت‌شده از مشارکت پیرس در فلسفه علم را روشن
کند. این کتاب در سال ۱۹۶۳ به عنوان پایان‌نامه کارشناسی ارشد من در دانشگاه
ایلینوی نوشته شده است. از آنجا که این موضوع همچنان مغفول مانده است، امیدوارم
انتشار آن برای محققان پیرس مفید باشد. می‌خواهم از دکتر ماکس فیش که این موضوع را
به من پیشنهاد کرد و در تمام مراحل توسعه آن مشاورم بو و کمک‌هایی بسیار ارزشمند
درمورد بینش‌ها و نوشته‌های منتشرنشده پیرس در اختیارم گذاشت، سپاسگزاری کنم
.

فهرست

مقدمه. ۲

۱- مسئله جاری در فلسفه علم. ۲

۲ – پیرس و نظریه استنتاج بهترین تبیین او. ۴

۳- ماهیت کلی استنتاج بهترین تبیین. ۶

بخش اول.. ۸

نظریه اولیه (۱۸۵۹-۱۸۹۰). ۸

۱ – اولین دریافت پیرس از مفهوم
استنباط
(۱۸۵۹-۱۸۶۱). ۸

۲- سه نوع استنباط و سه شکل قیاس (۱۸۶۲-۱۸۶۷). ۱۰

۳- استنباط گسترشی و شناخت (۱۸۶۸-۱۸۷۰). ۱۳

۴- استقراء و فرضیه (۱۸۷۱-۱۸۷۸). ۱۵

۵- روش
روش‌ها
(۱۸۷۹-۱۸۹۰). ۱۷

بخش دوم. ۲۱

نظریه متأخر (۱۸۹۱-۱۹۱۴). ۲۱

۱- دوره گذار (۱۸۹۱-۱۸۹۸). ۲۱

۲- سه مرحله تحقیق.. ۲۴

۳- استنتاج بهترین تبیین و غریزه حدس‌زنی.. ۲۷

۴- منطق به عنوان یک علم هنجاری.. ۲۹

۵- ساخت و انتخاب فرضیه استنتاج بهترین
تبیین از چه مواردی تشکیل شده است؟
۳۲

۶ استنتاج بهترین تبیین و پراگماتیسم. ۳۴

– ۷ اقتصاد تحقیق.. ۳۶

۸ – توجیه استنتاج بهترین تبیین. ۴۰

نتیجه گیری.. ۴۳

معادل گزینی‌ها. ۴۷

کتابشناسی.. ۴۹

 

 

مقدمه

۱-  مسئله جاری در فلسفه علم

آیا منطقی برای کشف علمی وجود دارد؟ اگر چنین است، ماهیت چنین منطقی چیست؟ آیا فرایند طرح یک ایده جدید یک امر منطقی و عاقلانه است که تابع بررسی منطقی باشد یا صرفاً “حدس” غیرمنطقی یک محقق است؟ این یکی از مهم‌ترین مسائل جاری در فلسفه علم است. اکثریت فیلسوفان وجود هرگونه منطقی در پیشنهاد یک فرضیه را انکار می‌کنند. به نظر آن‌ها منطق کشف (اگر بتوان آن را به درستی منطق خواند) تنها می‌تواند به بررسی روش‌های آزمون فرضیه‌هایی که پیش از این به ما ارائه شده‌اند، بپردازد. بنابر همین تفکر پوپر استدلال می‌کند: “مرحله اولیه، یعنی عمل طرح یا اختراع یک نظریه، به نظر من نه نیازمند تجزیه و تحلیل منطقی است و نه تابع آن. اینکه چگونه ایده جدیدی در ذهن یک نفر شکل می‌گیرد… ممکن است برای روان‌شناسی تجربی علاقه‌برانگیز باشد اما برای تجزیه و تحلیل منطقی دانش علمی بی‌ربط است.”

بنابراین به نظر می‌رسد نقطه اختلاف در این مسئله، وجود یا عدم وجود منطقی برای پیشنهاد و طرح فرضیه‌های جدید علمی است.

این فیلسوفان کشف ایده‌های جدید را صرفاً حدس، اتفاق، بصیرت، حس یا پرش ذهنی دانشمند می‌دانند که تنها در حوزه بررسی‌های تاریخی، روان‌شناختی یا جامعه‌شناختی قرار دارد. وقتی از منطق کشف صحبت می‌کنند، تنها به آزمون فرضیه‌ها می‌پردازند. بدین ترتیب ویزدام استدلال می‌کند: “مشاهدات… به جای اینکه منجر به فرضیه شوند، کارکردشان آزمون فرضیه است و تنها راه ادامه فعالیت علمی از طریق سیستم استنتاج، فرضیه-قیاسی است.”

بنابراین به نظر می‌رسد این فیلسوفان منطق کشف را محدود به آزمون فرضیه‌ها می‌دانند و پیشنهاد خود فرضیه‌ها را فرایندی غیرمنطقی می‌پندارند.

فیلسوفان دیگری حس می‌کنند که پیشنهاد یک فرضیه جدید صرفاً حدس یا حس نیست، بلکه رابطه‌ای منطقی بین مشاهدات و فرضیه جدید وجود دارد. با این حال، آن‌ها اصرار دارند که منطق کشف چیزی بیش از «منطق استنتاج استقرایی » یا «نوعی استقرا» نیست. رایشنباخ خلاصه استدلال‌ها را این‌گونه بیان می‌کند: «رابطه‌ای استقرایی بین حقایق شناخته‌شده و نظریه جدید وجود دارد… چیزی به نام اثبات قطعی نظریه وجود ندارد؛ آنچه پذیرش نظریه نامیده می‌شود در موضع نشان دادن برخی حقایق است که احتمال درستی نظریه را افزایش می‌دهند، یعنی اجازه استقرای ساده‌تری به نظریه را می‌دهند.»

بنابراین برخی فیلسوفان منطق کشف را محدود به استقرا می‌دانند و فرایند پیشنهاد فرضیه‌های جدید را نوعی استقرا تلقی می‌کنند.

چند فیلسوف به این نتیجه رسیده‌اند که فرایند ساخت و انتخاب فرضیه را می‌توان به عنوان یک کار منطقی که قابل تجزیه و تحلیل منطقی است، در نظر گرفت. آنها احساس می‌کنند که در کشف علمی، ممکن است برای منطق‌دانان مسائلی بیش از تجزیه و تحلیل استدلال‌های پشتیبان فرضیه‌های از پیش طرح شده وجود داشته باشد. بنابراین، پیرس می‌نویسد: “هر گام اصلی در علم، درسی در منطق بوده است.” او ظاهراً احساس می‌کرد که یک بررسی مفهومی، که به درستی می‌توان آن را “منطق کشف” نامید، وجود دارد که نباید آن را با روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و تاریخ کشف اشتباه گرفت. اما اکثر فیلسوفان معاصر با این دیدگاه مخالف هستند و بیشتر توجه خود را به استدلال استقرایی، احتمال و اصول ساخت نظریه معطوف می‌کنند. هانسون، از طرفداران سرسخت دیدگاه پیرس، می‌نویسد: “اما برای پیرس، کار پوپر، رایشنباخ و بریتویت بیشتر شبیه منطق گزارش پژوهش پایان یافته است تا منطق کشف. منطق‌دانان معاصر علم چگونگی بیان دلایل حمایت از یک فرضیه پیشنهاد شده را توصیف کرده‌اند. آنها درباره بافت مفهومی که چنین فرضیه‌ای در آن در ابتدا پیشنهاد می‌شود، چیزی نگفته‌اند.”

یک نکته باید روشن شود. وقتی پوپر، بریتویت و رایشنباخ می‌گویند هیچ تجزیه و تحلیل منطقی برای فرایند تفکر واقعی در کشف علمی مناسب نیست، چیزی را نمی‌گویند که پیرس یا هانسون رد کنند. پیرس خود را در مقام نویسنده دستورالعمل‌ برای کمک به اکتشافات دانشمندان نمی‌دید. چنین چیزی نمی‌توانست وجود داشته باشد. پیرس می‌خواست انشان دهد که تولد ایده‌های جدید هرگز نمی‌تواند تنها با بررسی‌های روان‌شناختی، جامعه‌شناختی و تاریخی روشن شود. یکی از وظایف مهم یک فیلسوف انجام تحقیق منطقی (مفهومی) در مورد کشف است. دلایلی خوب یا بد برای پیشنهاد یک نوع فرضیه به جای نوع دیگر می‌تواند وجود داشته باشد. این دلایل ممکن است از نظر نوع کاملاً متفاوت باشند. دلایلی که منجر به پذیرش یک فرضیه می‌شوند. پیرس نشان داد که استدلال به سمت شکل گیری یک فرضیه متفاوت از نوع استدلال بر اساس  یک فرضیه است. او متوجه شده بود که اولی “معمولاً به عنوان استدلال یا نوعی استقراء در نظر گرفته نمی‌شود.” “فکر نمی‌کنم پذیرش یک فرضیه آزمایشی را بتوان استقراء دانست؛ این درواقع نوعی استدلال است.” هانسون در روح فرضیه پیرس، تمایز قائل می‌شود:

۱- دلایل پذیرش فرضیه H

۲- دلایل پیشنهاد H از ابتدا.

دلایل ما برای پذیرش H آنهایی خواهند بود که ممکن است برای فکر کردن به صحت H در دست داشته باشیم، در حالی که دلایل پیشنهاد اولیه H ممکن است آنهایی باشند که H را به عنوان یک نوع فرضیه محتمل می‌کنند. هانسون اشاره می‌کند که تفاوت بین (۱) و (۲) یک تفاوت نوع منطقی است. اینکه چه چیزهایی دلایل خوب یا بدی برای پذیرش یک فرضیه به صورت آزمایشی هستند یک مسئله منطقی است که ممکن است بر اساس دلایل مفهومی درباره آنها تصمیم گرفته شود. هیچ مشاهده یا آزمایش اضافه‌ای برای حل چنین مسائلی مورد نیاز نیست. اکثر فیلسوفان خود را تنها با تجزیه و تحلیل دلایل پذیرش یک فرضیه درگیر می‌کنند. هانسون می‌نویسد: “آنها کار خود را با فرضیه به عنوان یک چیز داده شده شروع می‌کنند، همانطور که دستورالعمل‌های آشپزی با ماهی قزل آلا شروع می‌شوند.” مطالعه تنها صحت سنجی فرضیه‌ها یک سوال حیاتی را بی پاسخ می‌گذارد – اینکه فرضیه‌ها چگونه “صید” می‌شوند. “دانشمندان علوم طبیعی از فرضیه‌ها “شروع” نمی‌کنند. آنها از داده‌ها شروع می‌کنند.” نظریه استنتاج بهترین تبیین پیرس به استدلالی می‌پردازد که از داده‌ها شروع می‌شود و به سمت فرضیه‌ها حرکت می‌کند.

.

۲- پیرس و نظریه استنتاج بهترین تبیین او

پیرس بیش از پنجاه سال تلاش کرد تا منطقی را که ما ایده‌های جدید می‌نامیم آشکار کند. او قطعاً از هر کسی پیش یا پس از خودش باهوش‌تر و جسورتر بود. استنتاج بهترین تبیین یک نوع استدلال (استنباط یا برهان) متمایز است که نباید آن را با دو نوع سنتی شناخته شده یعنی استقراء و قیاس اشتباه گرفت. پیرس استنتاج بهترین تبیین را جوهره پراگماتیسم خود می‌دانست. او اصرار داشت که این منطق برای شکل‌گیری تاریخ ضروری است، انچنان که مرحله اول همه پرسش‌ها را تشکیل می‌دهد و اینکه بخش ضروری ادراک و حافظه است. خوانندگان پیرس به سختی می‌توانند از اهمیت نظریه استنتاج بهترین تبیین او در فلسفه‌اش غافل شوند، اما ماهیت استنتاج بهترین تبیین به هیچ وجه روشن نیست. نوشته‌های او در این موضوع معمولاً پراکنده است و در نتیجه ما دیدگاه‌های متفاوت زیادی را این میان می‌یابیم. با این حال، نباید از این واقعیت نتیجه بگیریم که اندیشه او نیز پراکنده و پر تناقض بود. درست است که یک رویکرد نظام‌مند انتظار نمی‌رود و نباید در بحث‌های او که بیش از نیم قرن ادامه داشت، به دنبال یکنواختی کامل باشیم. اما در فقدان وحدت در اندیشه او به دلیل عدم تشخیص واقعیت‌های زیر به شدت بزرگ‌نمایی شده است:
(۱) منطق او بنیاد باقی فلسفه اوست.
(۲) نظریه استنتاج بهترین تبیین او یک تحقیق بسیار اصیل است.
(۳) در اندیشه او یک تکامل زمانی وجود داشته است.

(۱) پیرس ترجیح می‌داد خود را «منطق‌دان» بنامد. قطعاً، مطالعه منطق شور و شوق بزرگ او بود که بر همه چیزهای دیگر سایه انداخته بود. به عنوان یک سیستم ساز، پیرس منطق را بنیان فلسفه خود می‌دانست. مورفی مشاهده می‌کند: «از آنجا که منطق مبنای نظمی معمارانه است، عامل خلاق یا پویایی در توسعه فلسفه پیرس باید منطق او بوده باشد.» پیرس معتقد بود که یکی از وظایف بسیار مهم منطق طبقه‌بندی برهان‌ها و تعیین اعتبار هر کدام است. یکی از اولین مقالات منتشر شده او به طبقه‌بندی برهان‌ها مربوط می‌شد.او در سال ۱۹۱۰ می‌گوید: «من از سال ۱۸۶۰، یا ۵۰ سال پیش، به طور مداوم این سوال (طبقه‌بندی برهان‌ها) را به شکلی برجسته در ذهن داشته‌ام…» این سوال تا پایان عمرش نیز در ذهن او برجسته باقی ماند.

(۲) پیرس خود را “کاوشگری در زمین بکر” در مورد استنتاج بهترین تبیین می‌دانست. هیچ مسیر مشخصی برای پیروی وجود نداشت. او مجبور بود در زمان‌های مختلف مسیرهای متفاوتی را امتحان کند و در نتیجه اصطلاح‌شناسی او در طول زمان تغییر می‌کرد. همچنین، بحث‌های پیرس در مورد استنتاج بهترین تبیین اغلب با بحث‌های او در مورد سایر موضوعات پیوند دارد. علاقه او در مورد استنتاج بهترین تبیین در ارتباط با «قانون ذهن»کاملاً از علاقه او در ارتباط با بحث‌هایش درباره پراگماتیسم، کاملاً متفاوت است.

(۳) این نکته آخر به ویژه برای درک نوشته‌های متنوع پیرس درباره استنتاج بهترین تبیین بسیار مهم است. نباید دیدگاه‌های مختلف او را به عنوان نظریه‌های ناسازگار ناشی از فقدان وحدت در اندیشه او در نظر گرفت؛ بلکه باید آن‌ها را به عنوان تلاش‌های مکرر پیرس برای کار کردن روی یک نظریه در نظر آورد. درک صحیح نظریه استنتاج بهترین تبیین پیرس نیازمند توجه دقیق به ترتیب زمانی نوشته‌های اوست. خود او در سال ۱۹۰۲ در مورد حد نهایی پراگماتیسم ۱۸۷۷ خود گفت که “نظر من هم‌اکنون به همان اندازه قبل در جوهر خود مانده است اما تمام این سال‌ها برای من بدون یادگیری نبوده است.” در نوشته‌هایش درباره استنتاج بهترین تبیین او اغلب به نظرات قبلی خود ارجاع می‌دهد و اشاره می‌کند که جایی “مرتکب خطا شده”، و اینکه چگونه “سردرگم” و “مردد” بوده است. هدف این پایان‌نامه توضیح نظریه استنتاج بهترین تبیین پیرس از طریق پیگیری تکامل اندیشه او و مشخص کردن اظهارات خود او در مورد تغییر دیدگاه‌هایش است. می‌خواهیم بدانیم پیرس چه چیزی را در مورد استنتاج بهترین تبیین آنقدر متمایز می‌دانست که استحقاق خوانده شدن به مثابه نوعی استدلال را داشته باشد. از آنجا که اکثر فیلسوفان هنوز پذیرش فرضیه‌ها را استدلالی در نظر نمی‌گیرند، یا آن را گونه‌ای از استقراء می‌دانند، می‌خواهیم مفهوم استدلال و منطق پیرس را در نظر بگیریم تا دریابیم آیا پیرس در اینکه استنتاج بهترین تبیین را نوعی استدلال بنامد موجه بوده یا نه. آیا نظریه اقتصاد پژوهش، که به شدت با پیشنهاد یک فرضیه مرتبط است، باید به عنوان بخشی از منطق در نظر گرفته شود؟ فرایند پیشنهاد اولیه یک فرضیه در ابتدا مربوط به شکل‌گیری فرضیه است یا انتخاب فرضیه یا هر دو؟ همچنین می‌خواهیم بدانیم اعتبار استنتاج بهترین تبیین چیست و چگونه با قیاس و استقراء مرتبط است.  مسائلی اصلی که نویسنده قصد دارد در این پایان‌نامه درباره آنها بحث کند. اما ابتدا، بیایید در بخش بعدی نگاهی اجمالی به ماهیت کلی استنتاج بهترین تبیین بیندازیم.

.

۳-ماهیت کلی استنتاج بهترین تبیین

یکی از وظایف منطق، طبقه‌بندی استنباط‌ها است. طبقه‌بندی پیرس به شرح زیر است:

استنباط توضیحی (تحلیلی یا قیاسی)

استنباط گسترشی (ترکیبی)

استنتاج بهترین تبیین استقرایی

در استنباط توضیحی نتیجه‌گیری به طور ضروری از مقدمات پیروی می‌کند در حالی که در استنباط گسترشی نتیجه‌گیری ضرورتآ از مقدمات پیروی نمی‌کند. نتیجه‌گیری بیشتر گسترش آنچه در مقدمات بیان شده، است. همه علوم تجربی از چنین استدلالی استفاده می‌کنند. علاوه بر این، تنها نوع استدلالی است که ایده‌های جدید را به ذخایر دانش ما معرفی می‌کند.

طبقه‌بندی پیرس با طبقه‌بندی سنتی متفاوت است زیرا علاوه بر استقراء و قیاس، نوع جدیدی از استنباط را نیز شامل می‌شود. اکثر منطق‌دانان استقراء را با گزاره ترکیبی یکی می‌دانند. آنها نتوانسته‌اند سه‌گانگی استنباط‌ها را تشخیص دهند زیرا به نظر پیرس، آنها “تصوری بسیار محدود و فرمالیستی از استنباط” داشتند. این منطق‌دانان معمولاً تحقیق خود را در مورد استدلال به ‘درستی’ آن محدود می‌کنند، که به معنای عدم قطعیت در صحت یک نتیجه‌گیری است تا زمانی  که مقدمات درست فرض شوند. این به معنای محدود کردن مطالعه آنها در قیاس است.

پیرس معتقد است منطق‌دانان باید دو هدف اصلی داشته باشند:
«۱- آشکارسازی میزان و نوع اطمینان (نزدیکی به یقین) هر نوع استدلال، و

۲- آشکارسازی امکان و انتظار باروری، یا ارزش در تولید، هر نوع.»

او اصرار دارد که استدلال‌های گسترشی از دو نوع هستند: استقراء و استنتاج بهترین تبیین. استنتاج بهترین تبیین با دلایل پذیرش یک فرضیه سر و کار دارد. پذیرش یک فرضیه به طور آزمایشی را نمی‌توان استقراء دانست؛ «و با این حال استدلال است و اگرچه اطمینان آن کم است، باروری آن زیاد است.»

بنابراین، از قیاس به استقراء و سپس به استنتاج بهترین تبیین، اطمینان به میزان زیادی کاهش می‌یابد، در حالی که باروری به میزان زیادی افزایش می‌یابد. به طور کلی، استنتاج بهترین تبیین شامل«همه عملیاتی است که از طریق آنها نظریه‌ها و مفاهیم به وجود می‌آیند»(۵.۵۹۰). این عملیات به بهترین شکل در فرایند رسیدن به فرضیه‌های علمی نمایان می‌شوند. پیرس فکر می‌کند این فرایند اساساً استنباطی است. «اگرچه تا حد زیادی از قواعد منطقی آزاد است، با این حال استنباط، منطقی است که نتیجه‌گیری خود را تنها به صورت مسئله‌ای یا حدسی مطرح می‌کند، هرچند که شکل منطقی کاملاً مشخصی دارد.» (۵.۱۸۸). شکل اینطور است: واقعه تعجب‌آور C مشاهده می‌شود، اما اگر A درست باشد، C امری عادی خواهد بود. بنابراین، دلیلی وجود دارد که مشکوک شویم A درست است. (۵.۱۸۹).

چنین فرایندی استنباطی است زیرا فرضیه «به دلیلی خوب یا بد پذیرفته می‌شود و آن دلیل، با در نظر گرفته شدن به عنوان چنین دلیلی، به فرضیه اعتبار می‌بخشد.» (۲.511n).

اینکه «عملیاتی که از طریق آنها نظریه‌ها و مفاهیم به وجود می‌آیند»دقیقاً چیست، به هیچ وجه روشن نیست. آیا استنتاج بهترین تبیین با فرایندی که از طریق آن ایده‌های جدید می‌سازیم، «فرایند شکل‌گیری فرضیه‌های توضیحی» (۵.۱۷۱) سر و کار دارد، یا با فرایند تصمیم‌گیری در مورد اینکه آیا یک ایده ارزش آزمودن دارد یا نه، «پذیرش یک فرضیه به طور آزمایشی» (۸.۳۸۸) سر و کار دارد؟ خود پیرس همیشه این تمایز را به خاطر نداشت. تلاش خواهد شد این مسئله روشن شود.

برای درک ماهیت استنتاج بهترین تبیین، مقایسه و ارتباط دادن آن با دو نوع دیگر استدلال ضروری است. با این حال، از آنجا که دیدگاه‌های پیرس در مورد قیاس و استقراء خوب شناخته شده است، تلاشی برای بررسی توضیحات مفصل او درباره آنها در اینجا انجام نخواهد شد؛ در این مورد تنها تا حدی که مربوط به موضوع کلی بحث باشند، موارد ذکر خواهند شد.

اکثر نویسندگان درباره نظریه استنتاج بهترین تبیین پیرس، اندیشه پیرس را به طور تقریبی به دو دوره تقسیم می‌کنند. گذار از یک دیدگاه به دیدگاه دیگر حوالی قرن گذشته انجام شد، اما از آنجا که این گذار طی یک دوره زمانی اتفاق افتاده است، مشخص کردن یک سال مشخص، دشوار است. خود پیرس در سال ۱۹۱۰ نوشت: «در تقریباً همه چیزهایی که پیش از آغاز این قرن چاپ کردم، فرضیه [استنتاج بهترین تبیین] و استقراء را تا حدودی درهم آمیختم.» (۸.۲۲۷). نویسندگان درباره پیرس در این نکته اختلاف نظر زیادی دارند. با توجه به نوشته‌های پیرس، بهترین توضیح توسط برکس ارائه شده است. او سال ۱۸۹۱ را که پیرس بازنشسته به خانه خود نزدیک میلفورد، پنسیلوانیا رفته بود، به عنوان آغاز دهه انتقالی که دو دوره را از هم جدا می‌کند، نامگذاری کرده است.

در مقالات اولیه پیرس، او استنباط، و در نتیجه استنتاج بهترین تبیین را به عنوان فرایند اثبات‌پذیری در نظر گرفته بود. سه نوع استنباط به عنوان اشکال مجزا و مستقل استدلال در نظر گرفته می‌شدند. استقراء «وجود پدیده‌هایی مانند آنچه ما در موارد مشابه مشاهده کرده‌ایم را استنباط می‌کند. «در حالی که استنتاج بهترین تبیین » چیزی از نوع متفاوت از آنچه ما به طور مستقیم مشاهده کرده‌ایم را فرض می‌کند، و اغلب چیزی را که غیرممکن است برای ما قابل مشاهده مستقیم باشد.»(۲.۶۴۰) زیرا در استقراء ما از تعدادی مورد که چیزی در مورد آنها درست است تعمیم می‌کنیم و استنباط می‌کنیم که احتمالاً همان چیز در مورد کل یک طبقه درست است. اما در استنتاج بهترین تبیین، ما از مشاهده واقعیت‌های خاصی به فرض یک اصل کلی برای توضیح واقعیت‌ها می‌رسیم.

بنابراین می‌توان گفت استقراء استنباطی از یک نمونه به یک کل است، یا از جزئیات به یک قانون کلی؛ استنتاج بهترین تبیین استنباطی از یک مجموعه داده‌ها به یک فرضیه توضیحی است، یا از معلول به علت، «اولی طبقه‌بندی می‌کند، دومی توضیح می‌دهد». (۲.۶۳۶)

 

بخش اول

نظریه اولیه (۱۸۵۹-۱۸۹۰)

۱- اولین دریافت پیرس از مفهوم استنباط (۱۸۵۹-۱۸۶۱)

پیرس دوست داشت علاقه خود را به منطق از سیزده سالگی‌اش تاریخ‌گذاری کند که در آن زمان منطق واتلی را کشف کرده بود و در طی چند روز محتوای آن را فراگرفته بود. اینکه سه‌گانگی استدلال دقیقاً چه زمانی وارد ذهن او شده است مشخص نیست. او در سال‌های اذعان کرد که این پرسش از ۱۸۶۰ (۷.۹۷) یا اوایل دهه ۱۸۶۰ (۸.۳۸۵) به طور برجسته‌ ذهنش را مشغول کرده بوده. به احتمال زیاد سه‌گانگی پیامد منطقی کشف همبستگی بین سه نوع استنباط و سه شکل قیاس در سال ۱۸۶۵ و کشف عدم قابل تقلیل بودن سه شکل قیاسی در سال ۱۸۶۶ بوده است.

به گفته پیرس، اولین بیان نظریه استنتاج بهترین تبیین در مقاله “درباره طبقه‌بندی طبیعی استدلال‌ها” است که آن را در سال ۱۸۶۷ در آکادمی آمریکایی هنر و علوم خوانده است. توضیح مفصل‌تری از این نظریه در مقالات مجله فلسفه گمان پردازانه(Speculative Philosophy) در سال ۱۸۶۸ وجود دارد. اما پیش از بررسی این مقالات، لازم است به مقالات قبلی پیرس برگردیم تا اولین مراحل تکوین این نظریه را پیگیری کنیم.

مرحله اولیه اندیشه پیرس (از اولین مقالاتش تا ۱۸۶۵) بسیار تحت تأثیر منطق کانتی بود. یکی از مهم‌ترین اصول در نظریه معرفت پیرس که از کانت گرفته بود، آموزه این بود که هر شناختی مستلزم یک استنباط است. به گفته کانت، هیچ شناختی تا زمانی که کثرت حسی به وحدت درنیامده است، وجود ندارد. این وحدت با معرفی یک مفهوم که خود شهود حسی نیست، حاصل می‌شود. پس شناخت نیازمند عملیاتی بر روی کثرت برای رساندن آن به وحدت است، و پیرس در سال ۱۸۶۱ نوشت: “عملیاتی بر روی داده‌ها که منجر به شناخت شود، استنباط است.”

مفهوم استنباط پیرس در نظریه او درباره قضاوت ادراکی روشن‌تر نشان داده شده است: «هر قضاوتی شامل ارجاع یک فرایند به یک موضوع است. قید تفکر می‌شود و موضوع تنها تفکر می‌شود. عناصر فرایند تجربه یا نمایش تجربه هستند. موضوع هرگز تجربی نیست بلکه تنها فرض می‌شود. بنابراین، هر قضاوتی، از آنجا که ارجاع تجربه شده یا شناخته شده به فرض شده یا ناشناخته است، توضیح پدیده‌ای به وسیله فرضیه‌ای است، و در واقع استنباط است.»

پیرس همه فرایندهای ذهنی را استنباطی می‌دانست. بنابراین «استنباط» نه تنها قیاس و استقراء بلکه فرضیه را نیز شامل می‌شود، که «عملیاتی بر روی داده‌ها که منجر به شناخت می‌شود»یا «توضیح پدیده‌ای به وسیله فرضیه‌ای است.» با این حال، در مقالات اولیه پیرس این‌ها را به عنوان سه شکل متمایز و غیر قابل تقلیل استنباط در نظر نمی‌گرفت. موضع او این بود که همه اشکال استنباط را می‌توان به باربارا تقلیل داد. او در سال ۱۸۶۰ نوشت: «روشن است که ما نمی‌توانیم از قرار گرفتن چیزی در یک طبقه جز آنچه که باربارا به طور مستقیم بیان می‌کند استنباط کنیم، یعنی هرچه در مورد یک طبقه کامل درست باشد، در مورد هر عضو آن طبقه نیز درست است؛ بنابراین همه قیاس‌های دیگر را می‌توان به باربارا تقلیل داد.»

از دو آموزه، یعنی اینکه همه شناخت استنباطی است، و اینکه همه استنباط قابل تقلیل به باربارا است، این نتیجه حاصل می‌شود که هر شناختی از یک مقدمه کبری و یک مقدمه صغری، و یک مقدمه کبری و یک مقدمه صغری و به همین ترتیب تا زمانی که به برخی مقدمات اولیه («حقایق نخستین») برسیم که خود شناخت نیستند، یا وارد تسلسل بی‌نهایت شویم، مشتق می‌شود. منشأ این مقدمات چیست؟ برخی ممکن است از تجربه بیایند؛ اما از آنجا که باربارا نیازمند یک مقدمه کلی است و تجربه بدون شناخت نمی‌تواند کلی باشد، مقدمه اصلی اولیه نمی‌تواند صرفاً از تجربه مشتق شود. بنابراین پیرس نتیجه گرفت که تنها مقدمات صغری می‌توانند از تجربه بیایند، مقدمات کبری وجود دارند و حقیقت آنها در ذهن است. مسئله حیاتی در مورد حقیقت این مقدمات فطری بلافاصله پیش می‌آید. از آنجا که پیرس هنوز استقراء را به عنوان شکل مستقل استدلال شناسایی نکرده بود، امکان تأیید استقرایی مقدمات منتفی شد. او خود را در مقابل این نتیجه‌گیری مواجه دید که «حقایق نخستین» قابل اثبات نیستند، بلکه باید بر اساس ایمان پذیرفته شوند. پیرس البته از چنین راه حلی راضی نبود. این راه حل پس از ۱۸۶۵ در نتیجه کشف عدم قابل تقلیل بودن سه شکل استنباط توسط او رد شد..

 

۲- سه نوع استنباط و سه شکل قیاس (۱۸۶۲-۱۸۶۷)

کانت اشکال استنباطی را از اشکال متفاوت گزاره‌ای مشتق کرده بود – بنابراین قیاس‌های فرضی، انفصالی، و مقوله‌ای متمایز هستند. با این حال، مطالعه اسکولاستیک پیرس را متقاعد کرد که طبقه‌بندی اشکال استنباطی باید بر اساس تمایزات واقعی میان قواعد استنباط یا خود اشکال قیاسی باشد. رد طبقه‌بندی کانت از اشکال گزاره‌ای منجر به تقلیل قیاس دیالکتیکی به فرض‌ها شد. احتمالاً در میانه‌های ۱۸۶۵، پیرس به این نتیجه رسید که هر قیاسی را می‌توان به شکل فرضی درآورد؛ بنابراین شکل اول:

اگر Y آنگاه X

وگرنه Y (تحت Z)

بنابراین X (تحت Z)

و شکل دوم:

اگر Y آنگاه X

وگرنه X (تحت Z)

بنابراین Y (تحت Z)

به همین ترتیب شکل سوم و چهارم نیز می‌توانند به فرضی ترجمه شوند. از “Y (تحت Z)” پیرس منظورش این بود که «Y اگر Z باشد درست است.» از آنجا که پیرس موضوع را نمایانگر علت فرایند می‌دانست، «اگر X آنگاه Y» بدین معناست که «X علت Y است.» این نظریه علّی گزاره، در ترکیب با تبدیل گزاره‌های مقوله‌ای به فرضی، منجر به تفسیر زیر از قیاس شد: «استدلال‌ها در شکل اول آنالیتیک هستند… استدلال‌ها در شکل دوم اپریوری (پیشینی) هستند… این دو نوع استدلال از نظر مقدمه کبری مشابه هستند، آنها در مقدمه صغری خود متفاوتند که در یک مورد بیان علت و در مورد دیگر معلول است…»

شکل سوم و چهارم فرضی در نتیجه‌گیری هستند و شکل سوم تنها احتمالی است.

به نظر می‌رسد همبستگی بین سه نوع استنباط و سه شکل پیامد منطقی تجزیه و تحلیل بالا باشد. با این حال، پیرس شرحی از کشف این همبستگی را به جا گذاشته است که در آن ذکر کرده است در پی تلاش او برای تعریف “استقرا” به صورت قیاسی پس از خواندن قوانین اندیشه بول اتفاق افتاده است. او دریافت که استقرا “استنباط مقدمه کبری یک قیاس از مقدمه صغری و نتیجه آن تعریف می‌شود. حالا این دقیقاً همان چیزی بود که ارسطو در فصل ۲۳ کتاب دوم تحلیلی‌های پیشین گفته بود… با این اشاره به ماهیت استقرا، من بلافاصله توجه کردم که اگر این طور باشد باید شکلی از استنباط باشد که مقدمه صغری را از مقدمه کبری و نتیجه استنباط کند… من بیشتر نگاه کردم و دیدم که… ارسطو در فصل ۲۵ با توصیف استنباط مقدمه صغری از مقدمه کبری و نتیجه شروع می‌کند…”

باید توجه داشت که پیرس همه گزاره‌ها را اساساً از نوع موضوع-فرایند فرض کرده بود. این فرض در کنار نظریه علّی او در مورد گزاره و همبستگی اشکال استنباطی و قیاسی منجر شد که او نتیجه بگیرد:

استدلال پسینی[قیاس] استنباط یک معلول از علت آن است.

استدلال پیشینی[فرضیه] استنباط یک علت از معلول آن است.

روشن است که سومین روش استدلال نیز وجود دارد که شامل استنباط ارتباط متقابل بین چند معلول و یک علت است؛ این استقرا (یا تشابه) است.

در دوره اول، پیرس معتقد بود که همه اشکال استنباط را می‌توان به قیاس باربارا تقلیل داد. با این حال، تفسیر بالا از سه شکل به نظر می‌رسد نشان دهد که تفاوت‌هایی واقعی، بین اصول سه شکل وجود دارد. بنابراین در اوایل ۱۸۶۶، پیرس تجزیه و تحلیل مفصلی از رابطه بین اشکال قیاسی انجام داد، و موفق شد ثابت کند که هر شکل شامل اصل مستقل استنباط است. زیرا اگر چه هر قیاسی از شکل دوم یا سوم را می‌توان به شکل اول تقلیل داد، استدلالی که این تقلیل با آن صورت می‌گیرد باید در همان شکلی باشد که از آن تقلیل داده می‌شود. «بنابراین، ثابت می‌شود که هر شکل شامل اصل شکل اول است، اما شکل‌های دوم و سوم علاوه بر آن اصول دیگری نیز دارند.»(۲.۸۰۷) در نتیجه، پیرس به شناسایی سه نوع استنباط به عنوان اشکال مستقلی که از سه اصل متفاوت نشأت می‌گیرند، دست یافت.

 

نتیجه این کشف در مقاله «درباره طبقه‌بندی طبیعی استدلال‌ها» ارائه شده است که در جلسه ۹ آوریل ۱۸۶۷ آکادمی هنر و علوم آمریکا خوانده شده است. (۲.۴۶۱) در این مقاله پیرس سه شکل استنباط را با سه شکل قیاس مرتبط می‌کند. در قیاس:

هر M، P است،

S، M است؛

پس S، P است؛

که در آن S مجموعه تمامی طبقاتی است که تحت M قرار می‌گیرند، اگر مقدمه صغری و نتیجه شناخته شده باشد که درست است، مقدمه کبری از طریق برشماری درست است. این استقراء رسمی نامیده می‌شود. شکل این استنتاج به صورت زیر است:

S، P است،
S، M است؛
پس M، P است.

به همین ترتیب، از قیاس:

هر M، P’ است،
هر S، M است؛
پس هر S، P’ است.

که در آن P’ ترکیب تمام ویژگی‌های M است، اگر مقدمه کبری و نتیجه درست باشند، مقدمه صغری با تعریف درست است. این فرضیه رسمی نامیده می‌شود. شکل این استنتاج به صورت زیر است:

هر M، P’ است،
S، P’ است؛
پس S، M است.

از میان تمام گزاره‌های ممکن در هر یک از اشکال:

S، M است، و M، P’ است،

 

نیمی از آن‌ها درست هستند. در یک گزاره نادرست، نسبت متناهی از S‌ها یا P‌ها موضوع یا فرایند درستی نیستند. بنابراین، از میان تمام گزاره‌هایی از این دو شکل که تا حدی درست هستند، نسبت متناهی بیشتر از نیمی از آن‌ها کاملاً درست هستند. فرمول‌های استنباط احتمالی با جایگزین کردن S’ به جای S و P’ به جای P در فرمول‌های بالا برای استقراء یا فرضیه رسمی به دست می‌آیند. بنابراین فرمول‌ها به صورت زیر هستند:

استقراء:

S’، S”، S'” و غیره به طور تصادفی به عنوان M انتخاب می‌شوند،
S’، S”، S'” و غیره P هستند؛
پس هر M احتمالا P است.

فرضیه:

هر M مثلا P’، P”، P'” و غیره است،
S، P’، P”، P'” و غیره است؛
پس S احتمالا M است.

بنابراین، استقراء به عنوان “استدلالی تعریف می‌شود که فرض می‌کند یک مجموعه کامل که تعدادی نمونه از آن به طور تصادفی انتخاب شده‌اند، تمام ویژگی‌های مشترک آن نمونه‌ها را دارد.” و فرضیه به عنوان “استدلالی که فرض می‌کند یک اصطلاح که لزوماً شامل تعدادی ویژگی است که برخورد شده‌اند و انتخاب نشده‌اند، ممکن است برای هر شیئی که تمام این ویژگی‌ها را دارد مورد استفاده قرار گیرد.” (۲.۵۱۵) تعریف می‌شود.

.

۳- استنباط گسترشی و شناخت (۱۸۶۸-۱۸۷۰)

نظریه اولیه استنتاج بهترین تبیین در مقالات مجله فلسفه گمان پردازانه(Speculative Philosophy) در سال ۱۸۶۸ (۵.۲۱۳-۵.۳۵۷) توضیح مفصل‌تری داشت. در این مقالات پیرس نظریه شناخت خود را مطابق با نظریه نشانه‌ شناسی خود صورت‌بندی کرد. ویژگی اصلی این نظریه انکار هر گونه شناخت شهودی است. تمایز بین شهود و مفهوم‌سازی از نظر ماهیت نمایشی آنها صورت‌بندی شده است. به این ترتیب، ‘شهود’ به معنای «شناختی است که توسط شناخت قبلی همان شیء تعیین نشده باشد و بنابراین توسط چیزی خارج از آگاهی تعیین شده باشد» (۵.۲۱۳) در حالی که یک مفهوم همیشه توسط شناخت قبلی تعیین می‌شود.

سپس پیرس با استدلال‌هایی نشان می‌دهد که هر شناختی توسط شناخت قبلی همان شیء تعیین می‌شود و نتیجه می‌گیرد که چیزی به نام شهود وجود ندارد. انکار شهود جسورانه‌ترین ضربه پیرس به دکارت‌گرایی و تجربه‌گرایی بریتانیایی است، زیرا هر دو نظریه دوتایی (شیء-آگاهی) شناخت را فرض می‌گیرند و برای وجود شهود (ایده‌های فطری در اولی و «داده‌های حسی» در دومی) به عنوان بدیهیات، نیاز دارند. پیرس با انکار این موضوع، روش‌های علمی را به عنوان الگو در نظر داشت. علم مدرن هیچ گزاره‌ای را بدیهی نمی‌پذیرد بلکه بر اجماع جامعه محققان در مورد اینکه چه مقدماتی را می‌توان برای منظور پرسش پذیرفت، استوار است.

پیرس معتقد است وجود شهود درگیر وجود شیء فراطبیعی است که کاملاً توضیح‌ناپذیر است. تنها راه برای دانستن اینکه چیزی توضیح‌ناپذیر است، استدلال از طریق نشانه‌ها است. «اما تنها توجیه استنباط از نشانه‌ها این است که نتیجه‌گیری واقعیت را توضیح می‌دهد. فرض اینکه واقعیت کاملاً توضیح‌ناپذیر است، توضیح آن نیست، و بنابراین این فرض هرگز مجاز نیست.»(۵.۲۶۵) بنابراین پیرس فرض همه چیز قابل توضیح است را منطقی می‌داند.

اکنون مسئله این است که راهی برای توجیه آنچه «اولین شناخت»خوانده می‌شود، پیدا کنیم. باید به خاطر داشت که وقتی پیرس در ۱۸۶۱ وجود ایده‌های فطری را اذعان کرد، این کار را بر مبنای این مقدمات انجام داد که همه فرایندهای ذهنی استنباطی هستند، و همه استنباط‌ها قابل تقلیل به باربارا

·
قیاس بارارانحوةْ بیان ضرب‌های منتج قیاس در سنت منطق‌دانان قرون وسطی:
منطق‌دانان قرون وسطی برای اعتبار شکل‌های موجه قیاس
اقترانی حملی، اسامی مخففی انتخاب  کرده بودند. این اسامی به گونه‌ای انتخاب شده بود که نوع گزاره‌های
به کار رفته در مقدمات و نتیجه و همچنین نحوه بازگشت شکل‌های موجه دوم تا چهارم به
شکل اول را مشخص می‌کرد.
حروف مصوت به کار رفته در این اسامی نوع گزاره را نشان می‌دادند.
برای مثال در Barbara حروف
A و E و I به  ترتیب نشان‌دهنده گزاره‌های
جزئی مثبت، جزئی منفی و کلی مثبت هستند.
شکل‌های موجه اول عبارتند از:
Barbara, Celarent, Darii و Ferio
شکل‌های موجه دوم عبارتند از:
Cesare, Camestres, Festino و Baroco
شکل‌های موجه سوم عبارتند از:
Darapti, Datisi, Disamis, Felapton, Ferison و
Bocardo
شکل‌های موجه چهارم عبارتند از:
Baralipton, Celantes, Dabitis, Fapesmo و
Frisesomorum
منطق‌دانان قرون وسطی با استفاده از قواعد استنتاجی مثل
تعریف، استقراء و رد به محال، شکل‌های موجه دوم تا چهارم را به شکل اول برمی‌گرداندند.

است. او همچنان بر مقدمه اول پایبند بود: استنتاج صرفاً شکلی از ترجمه نشانه است. اما او مقدمه دوم را پس از کشف غیرقابل تقلیل بودن سه شکل استنباط رد کرد. با گنجاندن استنباط گسترشی در میان اشکال ترجمه نشانه، پیرس تلاش می‌کند تا همه اشکال گزاره‌ای که داریم را بدون فرض اصول فطری توجیه کند.دو نوع مجزا از فرایندها در اینجا مورد نیاز است: فرایندهای معرفی نشانه و فرایندهای ترجمه نشانه. اما انکار شهود به این معناست که هر شناختی توسط شناخت قبلی تعیین می‌شود، و معرفی یک اصطلاح جدید ممکن است بنابراین به عنوان نتیجه استنتاج فرضی در نظر گرفته شود. به این ترتیب، برای پیرس رنگ یک مفهوم است که بر مجموعه‌ای از تاثیرات به عنوان فرضیه توضیح‌دهنده اعمال می‌شود؛ بنابراین خودش یک تاثیر نیست. (برای پیرس اصطلاح “تاثیر” محدود به محرک‌های عصبی لحظه‌ای است). از انکار شهود به طور کلی، انکار شهود خاص از خود و عناصر ذهنی شناخت نتیجه می‌شود.در این دوره پیرس هم استقراء و هم فرضیه را به عنوان انواعی از “کثرت به وحدت” (۵.۲۷۶) می بیند. استقراء به عنوان “استدلالی تعریف می شود که فرض می کند کل مجموعه ای که تعدادی از نمونه های آن به طور تصادفی انتخاب شده اند، تمام ویژگی های مشترک آن نمونه ها را دارد” (۲.۵۱۵). به این ممکن است استدلال آماری گفته شود. در درازمدت، این نوع استنتاج به طور کلی نتایج نسبتاً درستی از مقدمات ارائه می دهد. به عنوان مثال، اگر کیسه ای از لوبیا داشته باشیم که بخشی از آن سیاه و بخشی سفید است، می توانیم نسبت تقریبی دو رنگ را در کل کیسه با تعیین نسبت آنها در چند مشت برداشت شده به طور تصادفی به دست آوریم. کلید استقراء این است که “با گرفتن نتیجه به دست آمده به عنوان مقدمه اصلی یک قیاس، و گزاره ای که می گوید چنین و چنان اشیایی از رده مورد نظر گرفته شده اند به عنوان مقدمه فرعی، مقدمه دیگر استقراء از آنها به صورت قیاسی نتیجه می شود” (۵.۲۷۴). بنابراین، استقراء استنتاج مقدمه اصلی یک قیاس از مقدمه فرعی و نتیجه آن است. فرض کنید بررسی کتاب های انگلیسی خاصی به طور تصادفی نشان می دهد که آنها حدود ۱۱.۲۵٪ حرف e، ۸.۵٪ حرف a و غیره دارند؛ ما نتیجه می گیریم که تمام کتابهای انگلیسی حدود ۱۱.۲۵٪ حرف e، ۸.۵٪ حرف a و غیره دارند. این یک قطعه استقراء است. فرضیه به عنوان استدلالی تعریف می شود “که بر مبنای فرض پیش می رود که یک خصیصه که به طور قطع دانسته می شود شماری از خصائص دیگر را در بر می گیرد، ممکن است احتمالاً در مورد هر شیء که تمام خصائصی را که این خصیصه شناخته شده است در بر می گیرد، قابل انتساب باشد” (۵.۲۷۶). فرضیه ممکن است به عنوان استنتاج مقدمه فرعی یک قیاس از دو گزاره دیگر در نظر گرفته شود. فرض کنید، در بررسی یک متن رمزنگاری شده می یابیم که آن حاوی کمتر از بیست و شش حرف است، که یکی از آنها حدود ۱۱٪ اوقات رخ می دهد، دیگری ۸.۵٪، و غیره؛ وقتی ما به جای آنها حروف e، a و غیره را به ترتیب جایگزین می کنیم، قادر به درک معنای رمز می شویم. ما با احتمال بسیار زیاد نتیجه می گیریم که رمز در زبان انگلیسی معنی دار است. عملکرد فرضیه “جایگزین کردن یک سری بزرگ از صفات که خودشان هیچ وحدتی تشکیل نمی دهند، با یکی که همه آنها را در بر می گیرد” است (۵.۲۷۶). بنابراین، مانند استقراء، تقلیل کثرت به وحدت است.

.

۴- استقراء و فرضیه (۱۸۷۱-۱۸۷۸)

فلسفه پیرس در دهه ۱۸۶۰ بسیار تا حد زیادی بر مبنای مفاهیم منطق کلاسیک، و به ویژه نظریه موضوع-محمول گزاره استوار است. اما کشف منطق روابط در اواخر دهه ۱۸۶۰ منجر به معرفی گزاره‌هایی می‌شود که به شکل موضوع-محمول تقلیل‌پذیر نیستند. در ۱۸۷۰ پیرس اولین مقاله خود درباره منطق روابط را منتشر کرد و قیاس‌ها را به عنوان یک شکل از رابطه منطقی، جای فرمول اساسی همه استدلال‌ها تحلیل کرد.(۳.۶۶). با این حال، در “استنتاج، استقراء، فرضیه” (۲.۶۱۹-۶۴۴) اشکال استقراء و فرضیه به روشی مشابه ۱۸۶۸ تنظیم شده‌اند. استقراء استنتاج قاعده (مقدمه اصلی) از مورد (مقدمه فرعی) و نتیجه (نتیجه‌گیری) است، در حالی که فرضیه استنتاج موردی از یک قاعده و یک نتیجه است. مثال زیر روابط را به طور واضح‌تر نشان می‌دهد:

استنتاج:
قاعده – تمام لوبیاهای این کیسه سفید هستند
مورد – این لوبیاها از این کیسه هستند
نتیجه – این لوبیاها سفید هستند

استقراء:
مورد – این لوبیاها از این کیسه هستند
نتیجه – این لوبیاها سفید هستند
قاعده – تمام لوبیاهای این کیسه سفید هستند

فرضیه:
قاعده – تمام لوبیاهای این کیسه سفید هستند
نتیجه – این لوبیاها سفید هستند
مورد – این لوبیاها از این کیسه هستند

“استقراء جایی است که ما از تعدادی از مواردی که چیزی درباره آنها صادق است، تعمیم می‌دهیم و نتیجه می‌گیریم که همان چیز در مورد کل طبقه صادق است. مانند جایی که ما می‌یابیم چیزی در مورد نسبت مشخصی از موارد صادق است و نتیجه می‌گیریم که آن چیز در مورد همان نسبت از کل طبقه صادق است.” (۲.۶۲۴)

فرضیه جایی است که ما واقعه شگفت‌آوری پیدا می‌کنیم که توضیح داده می‌شود با فرض اینکه موردی از یک قاعده کلی بوده است، و سپس آن فرض را می‌پذیریم. این نوع استنتاج «ارائه فرضیه» نامیده می‌شود. (۲.۶۲۳)

در این نوع استنتاج باید در نظر داشت که “وقتی ما فرضیه مشخصی را می‌پذیریم، نه تنها به این دلیل است که آن می‌تواند وقایع مشاهده شده را توضیح دهد، بلکه به این دلیل که فرضیه مخالف احتمالا منجر به نتایجی خلاف وقایع مشاهده شده می‌شود.” (۲.۶۲۸)

به نظر می‌رسد پیرس در اینجا اشاره می‌کند که انتخاب فرضیه در این نوع استنتاج دخیل است.

استقراء: استنتاج یک قانون کلی از مشاهدات خاص

فرضیه: یک توضیح پیشنهادی برای پدیده‌ای که هنوز اثبات نشده است

قیاس: شکلی از استدلال منطقی متشکل از مقدمه و نتیجه

استنتاج: فرایند رسیدن به یک نتیجه منطقی بر اساس مقدمات

قاعده اول بسیار نزدیک به نظریه بعدی پیرس درباره استنتاج بهترین تبیین (abduction) است، جایی که سه حالت استدلال به عنوان سه مرحله تحقیق در نظر گرفته می‌شوند. در اینجا پیرس هنوز فرایندهای روش‌شناختی را در مفهوم “استنتاج” قرار نداده است. بنابراین، “پیش‌بینی از فرضیه” به عنوان استنتاج قیاسی شناسایی نشده‌ است، و “مشاهداتی که برای آزمون حقیقت آن هستند” به عنوان وظیفه استقراء در نظر گرفته نشده‌اند. دو قاعده دیگر در واقع مربوط به استقراء به جای فرضیه هستند. استنتاج بهترین تبیین استنتاج میانی مناسب، فرایند پذیرش یک فرضیه، در اینجا به طور مختصر مورد بررسی قرار گرفته است. این به دلیل آن است که پیرس ‘استنتاج’ را در این دوره اساساً به عنوان یک فرایند اثباتی در نظر می‌گیرد.

طبق نظریه فعلی، استقراء و فرضیه اشکال جداگانه‌ای از استنتاج هستند. «جوهره استقراء این است که از یک مجموعه حقایق به مجموعه دیگری از حقایق مشابه استنتاج می‌کند، در حالی که فرضیه از حقایق یک نوع به حقایق نوع دیگر استنتاج می‌کند.» (۲.۶۴۲)
استنتاج نتایج فرضیه‌ای به طور استقرائی غیرممکن است. با این حال، باید توجه داشت که حتی در این فرمول‌بندی اولیه، پیرس آماده جدا کردن مطلق دو شکل استنتاج نبود. «وقتی ما استقراء را فراتر از محدوده مشاهدات خود گسترش می‌دهیم، استنتاج جنبه‌ای از فرضیه به خود می‌گیرد.» (۲.۶۴۰)

بنابراین، استقراء و فرضیه ممکن است به عنوان اشغال‌کنندگان دو سر طیف استنتاج توسعه‌ای در نظر گرفته شوند. در دوره بعدی پیرس مفهوم استقراء را برای شامل شدن استقراء خصایص گسترش می‌دهد، واستنتاج بهترین تبیین به نظر خواهد رسید که نوعی کاملاً متفاوت از استنتاج است.

استنتاج بهترین تبیین: فرض کردن یک تبیین به عنوان اولین گام در تحقیق

استنتاج توسعه‌ای: استنتاجی که فراتر از اطلاعات داده شده می‌رود

طیف: دامنه‌ای از امکانات بین دو حد

.

۵- روش روش‌ها (۱۸۷۹-۱۸۹۰)

از مجموعه مقالات ماهنامه علوم محبوب روشن است که پیرس بیشتر و بیشتر درگیر تحقیق و روش‌های آن است. اگرچه تعاریف دیگری از منطق در نوشته‌های او وجود دارد، تعریفی که او در تدریس خود در دانشگاه جانز هاپکینز (۱۸۷۹-۱۸۸۴) استفاده می‌کرد این بود که منطق هنر ابداع روش‌های تحقیق است، “روش روش‌ها” (۷.۵۹). این درک از منطق به طور قابل توجهی با دیدگاه‌های سنتی متفاوت است و برخی منطق‌دانان بعدی بسیار مدیون آن هستند. دیویی در منطق خود تأکید می‌کند: “خوانندگانی که با نوشته‌های منطقی پیرس آشنا هستند، بدهکاری بزرگ مرا نسبت به او در موضع کلی اتخاذ شده خواهند دید. تا جایی که من می‌دانم، او اولین نویسنده در زمینه منطق بود که تحقیق و روش‌های آن را به عنوان منبع اولیه و نهایی موضوعات منطقی معرفی کرد.”

پیرس معتقد است برتری علم مدرن نسبت به علم باستان به دلیل منطق بهتر است. او در ۱۸۷۷ همین نکته را مطرح کرده بود که «هر گام اصلی در علم درسی در منطق بوده است.» (۵.۳۶۳) پیرس فکر می‌کند «روش‌های مدرن علم مدرن را خلق کرده‌اند؛ و این قرن … بیش از هر دوره‌ای پیش از این در خلق روش‌های جدید موفق بوده است.» (۷.۶۱) بنابراین پیرس قرن نوزدهم را «عصر روش‌ها» (۷.۶۲) می‌داند و معتقد است تولید روشی برای کشف روش‌ها یکی از مسائل اصلی منطق است. (۳.۳۶۴) این درک از منطق، همان‌طور که دکتر فیش اشاره می‌کند، «به گفته وایتهد: ‘بزرگ‌ترین اختراع قرن نوزدهم اختراع روش اختراع بود.’»

 

یکی از ارزش‌هایی که پیرس در منطق مشاهده کرد این بود که روش‌هایی را که در یک علم مفید ثابت شده‌اند با تحقیقات در علمی دیگر سازگار کند (۷.۶۶، ۲.۱۱۰). این همان چیزی است که پیشرفت بزرگ در علم به آن وابسته بوده است. به عنوان مثال: داروین روش‌های مالتوس و روش آماری اقتصاددانان را در زیست‌شناسی با هم سازگار کرد؛ ماکسول روش‌های احتمالات را با نظریه گازها سازگار کرد (۷.۶۶، ۵.۳۶۴). اگرچه لازم نیست کسی نظریه یک روش را داشته باشد تا آن را اعمال کند، اما برای سازگار شدن با تغییرات متناسب روش علمی دیگر ، آشنایی با اصولی که آن علم بر آن مبتنی است سودمند خواهد بود. کار پیرس در منطق می‌تواند به عنوان تلاشی برای فراهم کردن نظریه‌ای از روش‌ها برای پیشرفت بیشتر علم تفسیر شود. او متوجه شد که در این زمینه پیشگام است: «باید اعتراف کنیم که ما دانشجویان علم روش‌های مدرن هنوز تنها صدایی در بیابان هستیم که فریاد می‌زنند راه را برای ورود اصل علم، بگشایید.»(۷.۶۳)

از آنجا که دامنه منطق تا حدی گسترش یافته است که به «روش روش‌ها» بدل می‌شود، نظریه اقتصاد تحقیق بدین ترتیب بخشی از منطق می‌گردد. پیرس در ۱۸۷۸ مقاله‌ای در این موضوع نوشته بود (۵.۶۰۱، ۷.159f). به طور کلی عقیده اقتصادی «روابط بین مطلوبیت و هزینه را دربرمی‌گیرد. آن شاخه از آن که به تحقیق مربوط می‌شود رابطه بین مطلوبیت و هزینه کاهش خطای احتمالی دانش ما را در نظر می‌گیرد. مسئله اصلی آن این است که چگونه با هزینه مشخصی از پول، زمان و انرژی، ارزشمندترین افزوده به دانش ما را به دست آوریم.»(۷.۱۴۰)

مشخص است که در نظر گرفتن ملاحظات اقتصادی در منطق بسیار مهم است، به ویژه در استنتاج بهترین تبیین که مهم‌ترین ملاحظه در ساخت و انتخاب فرضیه می‌شود. با این حال، پیرس روابط درونی بین نظریه اقتصاد تحقیق و نظریه استنتاج بهترین تبیین خود را تا پس از ۱۸۹۱ شناسایی نکرد. این به دلیل درک او از سه شکل استنتاج به عنوان انواع مجزای فرایندهای اثباتی صرف، به جای فرایندهای روش‌شناختی بود.

استنتاج بهترین تبیین: فرض کردن یک تبیین به عنوان اولین گام در تحقیق

روش: روش انجام کار یا حل مسئله

اقتصاد: مطالعه تولید، توزیع و مصرف کالا و خدمات

مطلوبیت: میزان سودمندی و رضایت‌بخشی

هزینه: منابعی که برای انجام کار یا تولید چیزی صرف می‌شود.

نتیجه منطقی درک پیرس از منطق به عنوان «روش روش‌ها» این است که سه نوع استنتاج را به عنوان سه مرحله تحقیق در نظر بگیرد، اما این تا مدت‌ها بعد محقق نشد. تعریف او از استنتاج بهترین تبیین در «نظریه استنتاج احتمالی» در ۱۸۸۳، اساساً مشابه ۱۸۷۸ است. با این حال، نظریه احتمال توسعه یافته در ۱۸۷۸ در اینجا کاملاً آشکار است و مفهوم استقراء گسترش یافته است. با دیگر نبودن صورت‌های قیاس به عنوان اساس تعیین انواع استدلال، پیرس اکنون درگیر طبقه‌بندی‌های جدیدی برای استنتاج‌های احتمالی می‌شود. او برای اولین بار مفاهیم «استنتاج قیاسی احتمالی» و «استنتاج قیاسی آماری» را توسعه داد. تحلیل او از این اشکال استنتاج قیاسی مسئله پیچیده‌ای را مطرح می‌کند که خارج از حوصله این مطالعه است.

اشکال استقراء و فرضیه به روشی مشابه فرمول‌بندی‌های قبلی او تنظیم شده‌اند. شکل استقراء عبارت است از:

S’، S”، S'” و غیره یک مجموعه متعدد انتخاب شده به طور تصادفی از بین Mها هستند.
S’، S”، S'” و غیره یافت می‌شوند که – به نسبت e از آنها – P هستند.
بنابراین، احتمالاً و تقریباً همان نسبت Q از Mها P هستند. (۲.۷۰۲)

وقتی نسبت r واحد یا صفر باشد، استنتاج یک استقراء معمولی است، و پیرس اصطلاح “استقراء” را برای شامل شدن همه چنین استنتاج‌هایی گسترش می‌دهد، هرچه مقدار r باشد.

متناظر با استقراء، فرضیه داریم:

M به طور مثال، نشانه‌های متعدد P’، P”، P'” و غیره را دارد.
S نسبت r از نشانه‌های p’، p”، p'” و غیره را دارد.
بنابراین، احتمالاً و تقریباً، S شباهت r-مانندی به M دارد. (۲.۷۰۶)

به عنوان مثال، می‌دانیم باستان‌شناسان تپه‌های باستانی آمریکای شمالی تا حدی که توانسته‌ایم مقایسه کنیم به سرخپوستان پوئبلو در همه جنبه‌هایی ، شباهت دارند. بنابراین می‌توانیم نتیجه بگیریم که از همه جنبه‌ها این نژادها تقریباً همان درجه شباهت را دارند. در معنای گسترده “استقراء” این نوع استدلال صرفاً استقراء در مورد خصوصیات به جای اشیاست. او این نوع استقراء را استنتاج فرضیه‌ای یا به اختصار فرضیه می‌نامد. در عمل به دلیل غیرممکن بودن شمارش ساده خصوصیات همانند شمارش اشیای فردی، از استقراء متمایز است. (۲.۷۰۶) خصوصیات قابلیت شمارش دقیق ندارند، بلکه باید برآورد شوند.

در علم، کشف قوانین از طریق استقراء انجام می‌شود؛ کشف علت از طریق فرضیه انجام می‌شود؛ و استنتاج قیاسی با پیش‌بینی اثرات سر و کار دارد. به طور کلی، “نتایج استنتاج فرضیه‌ای نمی‌تواند به صورت استقرائی به دست آید، زیرا حقیقت آنها در موارد منفرد قابل مشاهده مستقیم نیست. همچنین به دلیل عمومیت نتایج استقراء، نمی‌توان با استنتاج فرضیه‌ای به آنها رسید.” (۲.۷۱۴)

استنتاج بهترین تبیین: فرض کردن یک تبیین به عنوان اولین گام در تحقیق

استقراء: استنتاج یک قانون کلی از مشاهدات خاص

استنتاج قیاسی: استنتاج منطقی از مقدمات به نتیجه

خصوصیت: ویژگی یا صفتی که چیزی را مشخص می‌کند

عمومیت: فراگیر بودن و شامل همه موارد بودن

در این نقطه مفید خواهد بود که بازتاب‌های بعدی پیرس را درباره نظریه استنتاج بهترین تبیینش در ۱۸۸۳ نقل کنیم. او در ۱۹۰۲ نوشت:

در آنچه درباره “استنتاج فرضیه‌ای” گفتم، کاوشگری در زمین بکر بودم… طبق اصول خودم، استدلالی که در آنجا با آن سر و کار داشتم نمی‌توانست استدلالی باشد که ما را به پذیرفتن یک فرضیه هدایت می‌کند… اما من خیلی غرق در نظر گرفتن اشکال قیاسی و عقیده گسترش و درک منطقی شدم، که هر دو را اساسی‌تر از آنچه واقعاً هستند در نظر گرفتم. تا زمانی که این عقیده را داشتم، مفاهیم من از استنتاج بهترین تبیین لزوماً دو نوع متفاوت استدلال را درهم می‌آمیخت. وقتی پس از تلاش‌های مکرر، سرانجام موفق به روشن کردن موضوع شدم، واقعیتی درخشان آشکار شد که احتمال مناسب در اعتبار استنتاج بهترین تبیین هیچ نقشی ندارد… (۲.۱۰۲)

آنچه او موفق به روشن کردنش شد، مفهوم استنتاج بهترین تبیین به عنوان استدلالی است که منجر به پذیرش یک فرضیه به صورت آزمایشی می‌شود و استقراء به عنوان آزمون فرضیه. بنابراین اعتبار استنتاج بهترین تبیین مسئله‌ای کاملاً متفاوت از استقراء است. با این حال، تمایزهایی که در دوره اولیه بین استقراء و فرضیه ایجاد شد، به شکل اصلاح شده‌ای به عنوان تمایز بین استقراء کمی و کیفی در دوره بعدی نگه داشته شد۲.۷۵۵).، ۶.۵۲۶)

اینکه پیرس چگونه بر سردرگمی دوره اولیه خود نور دانش افکند، در بخش بعدی روشن خواهد شد.

.

بخش دوم

نظریه متأخر (۱۸۹۱-۱۹۱۴)

۱-  دوره گذار (۱۸۹۱-۱۸۹۸) 

نظریه استنتاج بهترین تبیین پیرس طی دهه بین ۱۸۹۰ و ۱۹۰۰ تغییر بنیادینی کرد. اگرچه مفهوم استنتاج بهترین تبیین به عنوان فرایند در نظر گرفتن یک فرضیه در اوایل دهه ۱۸۹۰ کاملاً روشن شد، اما سه نوع استدلال تا یک دهه بعد به عنوان سه مرحله تحقیق در نظر گرفته نشدند. این تغییر رها کردن ناگهانی یک دیدگاه به نفع دیدگاه کاملاً متفاوتی نیست، زیرا تغییر تدریجی بود و ریشه‌های دیدگاه بعدی عمیق‌تر می‌رود. همان‌طور که قبلاً اشاره شد، درک پیرس از منطق به عنوان روش روش‌ها به طور قطع راه را برای توسعه دیدگاه بعدی هموار کرد. در واقع، باید نظریه بعدی را رشدیافته نظریه اولیه در نظر گرفت.

تعریف سه شکل استنتاج در مجموعه مقالات Monist (1891-93) اساساً بازگویی دیدگاه‌های قبلی اوست. «منظورم از استنتاج فرضیه‌ای، همان‌طور که در نوشته‌های دیگر توضیح داده‌ام، استقرایی از خصوصیات است.» (۶.۱۴۵) به عنوان مثال، می‌دانم تیره‌ای از انسانها به نام «ماگوامپ» ویژگی‌ها و عقاید خاصی دارند. حال اگر مردی را ملاقات کنم که برخی از آن ویژگی‌ها و عقاید خاص را داشته باشد، به طور طبیعی به فرض اینکه او یک «ماگوامپ» است هدایت می‌شوم. این یک استنتاج فرضیه‌ای است. ذهن به روش مشابهی عمل می‌کند. «در فرایند فرضیه‌ای، تعداد واکنش‌هایی که توسط یک موقعیت پدید می آیند در یک ایده کلی متحد می‌شوند که توسط همان موقعیت فراخوانده می‌شود.»(۶.۱۴۶)

استقراء با فرایند تشکیل عادت معادل در نظر گرفته می‌شود، در حالی که استنتاج قیاسی فرایندی است که در آن قاعده یا عادت در عمل محقق می‌شود. بر اساس همین روش است  که قورباغه بی‌سر وقتی پاهای عقبی‌اش را فشار می‌دهید دستهایش به جلو می پرد. عادت به عنوان مقدمه اصلی عمل می‌کند. فشار پا مقدمه فرعی اوست و نتیجه عمل جهش از سوی دست است. (۶.۱۴۴، ۲.۷۱۱، ۶.۲۸۶)

دغدغه پیرس در اینجا (“قانون ذهن”) صرفاً نشان دادن این است که سه شکل استنتاج معادل‌هایی در پدیده‌های روان‌شناختی دارند. تعریف در اینجا به نظر فقط بازگویی نکته‌ای است که در ۱۸۷۸ بیان شده بود. (۲.۶۴۳) استقراء، فرضیه و قیاس “از لحاظ ماهیت افزایشی‌شان، یعنی تا جایی که چیزی را که در مقدمات ضمنی نیست نتیجه می‌گیرند، بر یک اصل متکی هستند و دربردارنده یک رویه هستند. همه در واقع استنتاج‌هایی از نمونه‌گیری هستند.” (۶.۴۰) این بیان واضحاً متعلق به دیدگاه اولیه اوست، زیرا طبق دیدگاه بعدی تنها استنتاج‌های به اشتقاق شامل افزوده‌هایی به واقعیات مشاهده شده هستند. استقراء هرگز نمی‌تواند ایده‌ای ایجاد کند و صرفاً یک فرضیه را تأیید می‌کند.

در سایر نوشته‌های پیرس از اوایل دهه ۱۸۹۰، با این حال، ویژگی‌های دیدگاه بعدی او درباره استنتاج بهترین تبیین کاملاً آشکارند. پیرس در بحث با پوزیتیویست‌ها در بازنگری ۱۸۹۳ مقاله قبلی “درباره طبقه‌بندی طبیعی استدلال‌ها” اصرار خود بر اینکه استنتاج فرضیه‌ای شکل مستقل و مشروعی از استنتاج است را تکرار می‌کند. یک فرضیه “به دلیلی، خوب یا بدِ پذیرفته می‌شود، و آن دلیل به عنوان بخشیدن احتمال‌پذیری به فرضیه در نظر گرفته می‌شود.” (۲.۵۱۱ n.1)

مجموعه Monist را می‌توان به عنوان تلاشی برای ارائه راهنمایی در ساخت و انتخاب فرضیه تفسیر کرد. آموزه‌های کیهان‌شناسی او به عنوان “فرضیه” (۶.۶۰۶) برای توضیح وضعیت کنونی جهان (در دید دهه ۱۸۹۰) ارائه شده‌اند. از استدلال‌های پیرس برای نظریه‌های خودش و علیه برخی از نظریه‌های جایگزین، دو الزام بسیار مهم برای پذیرش یک فرضیه مشخص می‌شود. اول اینکه باید واقعیت‌های مشاهده شده را توضیح دهد. یعنی واقعیت‌ها باید از فرضیه به طور قیاسی نتیجه شوند. (۶.۶۰۶) دوم اینکه باید به نتایج قابل تأیید منجر شود. (۶.۶۲) اگرچه پیرس شکل استنتاج فرضیه‌ای را طبق دیدگاه اولیه‌اش در مقالات Monist تعریف کرد، اما در ساخت کیهان‌شناسی خود دیدگاه بعدی‌اش از فرضیه را دنبال کرد. در واقع، به نظر می‌رسد پیرس تلاش می‌کند متافیزیکی علمی فراهم کند “که بتواند به عنوان راهنمایی در انتخاب فرضیه خدمت کند.” (۸.۱۰۹)

در یک دست‌نوشته یادداشت‌هایی برای یک تاریخچه علم برنامه‌ریزی شده اما هرگز کامل نشده که احتمالاً در اوایل دهه ۱۸۹۰ نوشته شده است،۱ پیرس اصطلاح جدیدی “استنباط به عقب‌گرد” را برای آنچه قبلاً فرضیه می‌نامید به کار می‌برد و اشاره می‌کند که این همان «ستنتاج به اشتقاق» ارسطو است. (۱.۶۵)۲

“استنباط، عقب‌گرد به سوی پذیرش موقت یک فرضیه است، زیرا هر پیامد ممکن آن قابل تأیید تجربی است، به طوری که می‌توان انتظار داشت اعمال پایدار همان روش، تناقض آن را با واقعیات، اگر چنین تناقضی وجود داشته باشد، آشکار سازد.” (۱.۶۸)

واضح است که مفهوم استنتاج بهترین تبیین برای شامل شدن فرایند روش‌شناختی و فرایند اثباتی گسترش یافته است. او شروع به در نظر گرفتن دلایل پذیرش یک فرضیه می‌کند. «یک فرضیه چیزی است که به نظر می‌رسد ممکن است حقیقت داشته باشد و اگر داشته باشد از طریق مقایسه با واقعیات قابل رد یا تأیید است. بهترین فرضیه، در معنای توصیه شده به محقق، آن است که بتواند به سادگی اگر نادرست باشد رد شود.» (۱.۱۲۰) «بنابراین تلاش باید این باشد که هر فرضیه را… تا حد امکان به یک شرط‌بندی بدل کند.» (۱.۱۲۱) این کار با دلایل ساخت یک فرضیه سر و کار دارد. «می‌توان گفت هدف یک نظریه آن است که چندگانگی واقعیات مشاهده‌شده را در یک بیان جای دهد و در شرایطی که سایر موارد یکسان فرض شود، آن نظریه به بهترین وجه وظیفه خود را انجام می‌دهد چنانکه بیش‌ترین واقعیات را تحت یک فرمول واحد قرار می‌دهد.»(۷.۴۱۰) بعدها پیرس اصول راهنمای دیگری برای در نظر گرفتن یک فرضیه معرفی کرد.

تعاریف او از استنتاج قیاسی و استقراء در اوایل دهه ۱۸۹۰ تغییر نکرد. با این حال، تا ۱۸۹۸، استنتاج قیاسی واضحاً به عنوان فرایند پی‌گیری پیامدهای ضروری و احتمالی یک فرضیه در نظر گرفته می‌شود. پیرس نوشت «استدلال سه نوع است. اولی ضروری است، اما تنها ادعای ارائه اطلاعات در مورد الگوی فرضیه‌های خودمان را دارد… دومی بر احتمالات متکی است… سومین نوع استدلال آن است که آنچه به طور طبیعی انجام می‌دهد را امتحان می‌کند. در واقع به غریزه متوسل می‌شود.» (۱.۶۳۰) استقراء هنوز به عنوان فرایند آزمون فرضیه در نظر گرفته نمی‌شود. ایده اساسی در واقع زمانی بیان شد که پیرس در ۱۸۹۳، در اشاره به «دیدگاه‌های ویول» گفت که «پیشرفت در علم به مشاهده واقعیات درست توسط ذهن‌هایی مجهز به ایده‌های مناسب، بستگی دارد.» (۶.۶۰۴)

واضح است که پیرس در حال حرکت به سمت در نظر گرفتن سه حالت استنتاج به عنوان سه مرحله در تحقیق علمی است. نکته جالب توجه این واقعیت است که تا پایان قرن ۱۹، پیرس همیشه سه حالت استنتاج را بر اساس درجه قطعیت، یعنی: استنتاج قیاسی، استقراء، و استنتاج فرضیه‌ای فهرست می‌کرد. پس از اینکه آن‌ها را به عنوان سه مرحله در یک تحقیق در نظر گرفت، فهرست به این شکل شد: استنتاج به اشتقاق، استنتاج قیاسی و استقراء.

دو مسئله مرکزی در درک ماهیت استنتاج به اشتقاق از بحث بالا مشخص می‌شود. اول اینکه ادعای پیرس مبنی بر اینکه استنتاج به اشتقاق واقعاً توسل به غریزه است، به نظر متناقض با مفهوم استنتاج به اشتقاق به عنوان یک شکل استنتاج است. دوم اینکه پیرس تمایز بین ساخت و انتخاب فرضیه و ارتباط آنها با استنتاج به اشتقاق را روشن نمی‌کند. ما این مسائل را وقتی در بخش‌های ۳ و ۵ دوباره پیش می‌آیند، بررسی خواهیم کرد.

.

۲- سه مرحله تحقیق

اولین بیان کامل نظریه بعدی پیرس درباره استنتاج بهترین تبیین در نوشتار دست‌نویس ۱۹۰۱ او با عنوان «درباره منطق استخراج تاریخ از اسناد باستانی» ارائه شده است. وقتی حقایق شگفت‌آوری بروز می‌کنند، تبیینی مورد نیاز است. «این تبیین باید چنان گزاره‌ای باشد که منجر به پیش‌بینی حقایق مشاهده‌شده شود، یا به عنوان پیامدهای ضروری یا حداقل بسیار محتمل در آن شرایط. بنابراین، فرضیه‌ای باید پذیرفته شود که در خود محتمل باشد و حقایق را محتمل سازد. این مرحله پذیرش یک فرضیه به عنوان چیزی که توسط حقایق پیشنهاد شده است، همان چیزی است که من آن را استنتاج بهترین تبیین می‌نامم.» (۷.۲۰۲)

یک فرضیه که به این شیوه پذیرفته شده است تنها می‌تواند به صورت آزمایشی پذیرفته شود و باید آزمون گردد. پیرس استنتاج بهترین تبیین را «مرحله اول تحقیق» می‌نامد. (۶.۴۶۹) «اولین کاری که پس از پذیرش یک فرضیه انجام خواهد شد، ردیابی پیامدهای ضروری و محتمل تجربی آن است. این مرحله استنتاج است.» (۷.۲۰۳)

مرحله بعدی آزمودن فرضیه از طریق انجام آزمایش‌ها و مقایسه پیش‌بینی‌های استخراج‌شده از فرضیه با نتایج واقعی آزمایش است. وقتی می‌بینیم پیش‌بینی پس از پیش‌بینی توسط آزمایش تأیید می‌شود، شروع به اعطای جایگاهی علمی به فرضیه می‌کنیم. «این نوع استنتاج، یعنی استنتاج از آزمایش‌هایی که پیش‌بینی‌های مبتنی بر یک فرضیه را آزمون می‌کنند، تنها چیزی است که به درستی می‌توان آن را استقرا نامید.» (۷.۲۰۶)

حالا سه نوع استنتاج به سه مرحله در یک تحقیق علمی تبدیل شده‌اند. آن‌ها به عنوان یک روش به شدت به هم وابسته‌اند. دیدگاه پیرس درباره رابطه بین سه حالت استنتاج از این تاریخ به بعد در اصل یکسان باقی می‌ماند. او عمدتاً به استدلال علمی می‌پردازد و «استنتاج» عمدتاً به عنوان فرایند روش‌شناختی در نظر گرفته می‌شود.

پیرس میان ضعیف‌ترین انواع استقرا به قوی‌ترین آن می‌پردازد که آن را «استقرا کمی» می‌نامد. این نوع استقرا پرسش استنتاج بهترین تبیین را مورد بررسی قرار می‌دهد که «احتمال واقعی اینکه عضوی از یک کلاس تجربی مشخص، ویژگی خاصی داشته باشد چقدر است؟» موضوع مورد بررسی از واحدهای قابل شمارش تشکیل شده است. ابتدا نمونه‌ای از کلاس مشخص را انتخاب می‌کنیم، بیان عددی برای ویژگی از پیش تعیین‌شده آن نمونه را پیدا می‌کنیم، و سپس این ارزیابی را تحت شرایط مناسب به کل کلاس تعمیم می‌دهیم، با کمک دکترین احتمالات. (۷.۱۲۰)

نوع سوم استقرا از نظر امنیت و ارزش علمی نتایجش در میانه دو نوع دیگر قرار دارد، اما کاربرد عمومی‌تری نسبت به آن‌ها دارد. پیرس آن را «استقرا کیفی» می‌نامد. این نوع استقرا «شامل استقراهایی است که نه بر تجربه دسته‌جمعی مبتنی هستند، مانند استقرا خام، و نه بر مجموعه‌ای از موارد قابل شمارش با ارزش شواهد یکسان، بلکه بر جریانی از تجربه مبتنی است که در آن باید ارزش‌های شواهد نسبی بخش‌های مختلف آن را بر اساس احساسی که نسبت به تأثیر آن‌ها بر ما داریم، تخمین بزنیم.» (۲.۷۵۹)

این نوع استقرا یک فرضیه را از طریق نمونه‌برداری از پیش‌بینی‌های ممکنی که می‌تواند بر مبنای آن شکل گیرد، می‌آزماید. پیش‌بینی‌ها واحد نیستند و اهمیت آن‌ها تنها قابل تخمین است. در نتیجه، نمی‌توان گفت مجموعه‌ای از پیش‌بینی‌ها نمونه تصادفی محض محسوب می‌شود، و بنابراین احتمال در این نوع استقرا دخیل نیست.

انواع استقرای فوق یک ویژگی مهم مشترک دارند. آن‌ها «صرفاً فرایندهایی برای آزمودن فرضیه‌هایی هستند که در دسترس هستند» (۷.۲۱۷)

حال ما در موقعیت بهتری برای درک نظریه بعدی استنتاج بهترین تبیین و رابطه آن با نظریه اولیه قرار داریم. بر اساس دیدگاه اولیه، هم استنتاج بهترین تبیین و هم استقرا «ترکیبی» هستند به این معنا که چیزی در نتیجه وجود دارد که در مقدمات الزاماً نهفته نیست. تفاوت آن‌ها در نتایج استنتاج‌ها است. استقرا استدلال از جزئیات به قانون کلی است. استنتاج بهترین تبیین، استدلال از اثر به علت است. اولی طبقه‌بندی می‌کند در حالی که دومی توضیح می‌دهد.

در دیدگاه فعلی پیرس، هر گزاره ترکیبی، چه یک موجودیت غیرقابل مشاهده و چه یک تعمیم (آنچه تعمیم نامیده می‌شود)، تا زمانی که برای اولین بار به عنوان احتمالاً درست در نظر گرفته شود، یک فرضیه حاصل از استنتاج بهترین تبیین است. او می‌گوید: «هر گزاره‌ای که به حقایق مشاهده شده اضافه شود و آن‌ها را به نحوی برای شرایطی غیر از آن شرایطی که در آن مشاهده شده‌اند قابل اعمال سازد، می‌تواند فرضیه نامیده شود… منظورم از فرضیه صرفاً یک فرض درباره یک شی مشاهده شده نیست… بلکه هر حقیقت فرضی دیگری که منتج به چنین حقایقی شود که مشاهده شده‌اند.»

بر اساس دیدگاه اولیه، این آخرین نمونه از استنتاج بهترین تبیین «تعمیمی» خوانده می‌شود که تنها نتیجه استقرا بود. اما در دیدگاه فعلی چنین تعمیمی توسط استنتاج بهترین تبیین پیشنهاد می‌شود و تنها توسط استقرا تأیید می‌گردد. در واقع پیرس اکنون «قوانین» یا «تعمیم‌ها» را فرضیه‌های تبیینی می‌داند. او می‌نویسد: «تبیین یک پدیده، آن‌گونه که در علوم توصیفی استفاده می‌شود، شامل نشان دادن این است که پدیده مشاهده شده به صورت منطقی، یا ضرورتاً یا احتمالاً، از فرضیه تبیینی مطابق منطق سالم نتیجه می‌شود.»

استقرا و استنتاج بهترین تبیین، بر اساس دیدگاه اولیه، راه‌های متفاوتی برای استنتاج انواع مختلف فرضیه هستند. دیدگاه اولیه از استقرا الان به «استقرا کمی» مربوط می‌شود، و آنچه قبلاً «استنتاج فرضیه‌ای» نامیده می‌شد، اکنون «استقرا کیفی» نام دارد که هر دو راه‌هایی برای تأیید فرضیه‌ها هستند.

بنابراین، مشخص است که در دیدگاه فعلی، تنها استنتاج بهترین تبیین می‌تواند ایده‌های جدید ارائه دهد. تنها نوع استدلالی است که، در این معنا، ترکیبی است. استقرا هرگز نمی‌تواند هیچ ایده‌ای را ابداع کند، زیرا صرفاً آنچه را که قبلاً به صورت آزمایشی به دانش افزوده شده تأیید می‌کند.

ارتباط بین استنتاج بهترین تبیین و استقرا الان بسیار روشن است. «استقرا هیچ چیز اضافه نمی‌کند. در بهترین حالت مقدار نسبتی را اصلاح می‌کند یا فرضیه‌ای را به شکلی که قبلاً به عنوان امکان در نظر گرفته شده بود، اندکی تغییر می‌دهد. استنتاج بهترین تبیین، از سوی دیگر، صرفاً آماده‌ساز است. این اولین گام استدلال علمی است، همانطور که استقرا مرحله نهایی آن است… آن‌ها اقطاب متضاد استدلال هستند، یکی موثرترین و دیگری ناکارآمدترین استدلال‌ها. روش هر کدام وارونه دیگری است… استنتاج بهترین تبیین یک نظریه می‌جوید. استقرا حقایق را می‌جوید.»

۳-  استنتاج بهترین تبیین و غریزه حدس‌زنی

همان‌طور که در مقدمه گفته شد، سؤال اصلی در کشف علمی این است: «فرایند طرح یک ایده جدید یک امر منطقی است که مشمول بررسی منطقی می‌شود یا صرفاً بینشی در ذهن یک محقق است؟» دیدگاه معمول فرضیه‌ها در علم را حدس‌ها یا بینش‌های بارور می‌داند. پیرس دیدگاهی ظاهراً پارادوکسیکال دارد که فرضیه‌ها در واقع هم بینش‌ها و هم استنتاج‌ها هستند. برای درک ماهیت استنتاج بهترین تبیین، این جنبه مبهم نظریه پیرس باید حل شود.

پیرس گاهی استنتاج بهترین تبیین را اساساً نوعی غریزه حدس‌زنی می‌داند. استنتاج بهترین تبیین «آنچه را که lume naturale (نور طبیعی) می‌تواند انجام دهد، امتحان می‌کند. در واقع این توسلی به غریزه است.» (۱.۶۳۰) «پیشنهاد استنتاج بهترین تبیین مثل شعله‌ای به سراغمان می‌آید. این عملی بینشی است، اگرچه بینشی بسیار فریبنده» (۵.۱۸۱) و «استنتاج بهترین تبیین… چیزی جز حدس زدن نیست.» (۷.۲۱۹)

پیرس حتی از ۱۸۸۳ در «نظریه‌ای درباره استنتاج احتمالی» استدلال کرده بود: «طبیعت نسبت به یک گزارش سرشماری مخزنی بسیار وسیع‌تر و کمتر مرتب‌شده از حقایق است؛ و اگر مردم با استعدادهای ویژه‌ای برای حدس صحیح به سراغ آن نرفته بودند، شک دارم در ده یا بیست هزار سالی که ممکن است وجود داشته باشند، بزرگ‌ترین اذهنشان به میزان دانشی که حتی پایین‌ترین ابله نیز دارد، دست پیدا کرده بود.» (۲.۷۵۳) و ادامه داد که «تمام دانش بشری، تا بالاترین پروازهای علم، چیزی جز توسعه غرایز حیوانی ذاتی ما نیست» ( ۲.۷۵۴، ۶.۶۰۴)

این سخنان، اگر آن‌ها را در ظاهرشان بپذیریم، قطعاً با مفهوم استنتاج بهترین تبیین به عنوان شکلی از استنتاج ناسازگار به نظر می‌رسند. در واقع، این نوع سخنان اجازه قضاوتی سست را می‌دهند، همان‌طور که در سخنان بریت‌ویت در بررسی کتاب Collected Papers مشاهده می‌شود. او می‌گوید «پیرس تنها در طبقه‌بندی تفکر درباره فرضیه به عنوان نوعی استدلال استقرایی، با دیدگاه مرسوم متفاوت است، و این تفاوت را من صرفاً لفظی می‌دانم، یعنی اینکه آیا (عملی بینشی…) (۵.۱۸۱) استدلال دانسته شود یا نه.» اگر این نقد درست باشد، فرایند طراحی ایده‌های جدید نمی‌تواند مشمول تحلیل منطقی باشد و باید به طور مناسب‌تری توسط روان‌شناسان، مورخان و جامعه‌شناسان مورد بررسی قرار گیرد. با این حال، این واضحاً توصیف دقیقی از دیدگاه پیرس نیست.

پس از بحث مختصر درباره مفاهیم بنیادین منطق و سه‌گانه استنتاج در خلاصه‌ای از اثر پیشنهادی «منطق دقیقه» در سال ۱۹۰۲، پیرس به بحث درباره آنچه آن را بلاغت گمان‌پردازانه(Speculative Rhetoric) یا روش‌شناسی انتقادی می‌نامد، می‌پردازد و می‌گوید: «پس از استقرار خوب مفاهیم اصلی منطق، نمی‌توان به طور جدی با ارفاق در قاعده حذف مسائل روان‌شناختی، مشاهدات درباره نحوه تفکر ما و مانند آن مخالفت کرد… اما در حالی که باید عدالت این امر پذیرفته شود، باید در نظر داشت که مبحثی کاملاً منطقی درباره نحوه وقوع کشف وجود دارد… علاوه بر این، ممکن است توضیح روان‌شناختی موضوع وجود داشته باشد که از اهمیت فراوان و حتی گسترده‌تری برخوردار است… من ممکن است در این‌جا و آن‌جا از آن به اندازه‌ای که می‌توانم به کمک آموزه خود استفاده کنم.» (۲.۱۰۷)

شکی نیست که استنتاج بهترین تبیین با منطق کشف سر و کار دارد، اما باید درک شود که پیرس خود را محدود به مسائل صرفاً منطقی نکرده بود؛ او به روان‌شناسی و تاریخ کشف نیز علاقه‌مند بود. درست است که پیرس همیشه در نوشته‌هایش این تمایز را رعایت نمی‌کرد، اما برای درک روشن نظریه استنتاج بهترین تبیین پیرس، لازم است این تمایز را در نظر داشته باشیم.

پیرس این نکته را در بحث خود درباره اعتبار استقرا و استنتاج بهترین تبیین در سال ۱۸۸۳ روشن کرده بود، هنگامی که گفت: «دیگران فرض کرده‌اند که سازگاری ویژه‌ای بین ذهن و جهان وجود دارد، به طوری که ما تمایل بیشتری به ساختن نظریه‌های درست نسبت به حالت دیگر داریم. حالا، گفتن اینکه چنین نظریه‌ای برای توضیح اعتبار استقرا و فرضیه [استنتاج بهترین تبیین] ضروری است، به این معناست که این حالات استنتاج در خود معتبر نیستند…» (۲.۷۴۹)

پیرس اصرار دارد که استنتاج بهترین تبیین در خود معتبر است. اما تنها این واقعیت، سرعتی را که مردم به نظریه‌های درست می‌رسند توضیح نمی‌دهد. پیرس تحت تأثیر این واقعیت قرار گرفته بود که اگرچه انسان تنها به مدت کوتاهی به تحقیق مشغول بوده است، اما به نحوی موفق شده تعدادی از آموزه‌های علمی درست را کسب کند. سازگاری ویژه ذهن با جهان ممکن است به عنوان فرضیه‌ای برای توضیح این واقعیت در نظر گرفته شود اما برای توضیح اعتبار استنتاج بهترین تبیین ضروری نیست. بنابراین پیرس استدلال می‌کند:

«نمی‌توان شک منطقی داشت که ذهن انسان، که تحت تأثیر قوانین طبیعت توسعه یافته است، به همین دلیل به نوعی مطابق الگوی طبیعت فکر می‌کند. این توضیح مبهم صرفاً یک حدس است…» (۷.۳۹)؛ «… فرضیه اولیه‌ای که در پایه همه استنتاج‌های بهترین تبیین قرار دارد این است که ذهن انسانی با حقیقت همانند است به این معنا که در تعداد محدودی از حدس‌ها به فرضیه صحیح خواهد رسید.» (۷.۲۲۰)؛ و «استنتاج بهترین تبیین بر امیدی استوار است که شباهت کافی بین ذهن منطق‌گر و طبیعت وجود دارد که حدس زدن را کاملاً بی‌امیدانه نمی‌کند…» (۱.۱۲۱)

این فرضیه کاملاً با مباحثات تکاملی رایج در آن روزگار همخوانی دارد. این فرضیه برای توضیح این واقعیت پذیرفته شده‌است که انسان‌ها قادرند با تعداد محدودی حدس به نظریه‌های درست برسند. «نمی‌توان گفت که این اتفاقی بوده است، زیرا نظریه‌های ممکن… بیش از یک هزار میلیارد عدد است… و بنابراین احتمالات به شدت علیه اینکه تنها یک نظریه درست… هرگز به ذهن کسی خطور کرده باشد، است.» (۵.۵۹۱)

شباهت ذهن با طبیعت از زندگی غریزی او از طریق فرایند تکامل مشتق شده است، زیرا ذهن انسان تحت تأثیر قوانین طبیعت توسعه یافته است. «انتظار می‌رود که او باید نور طبیعی یا شهود غریزی یا نبوغی داشته باشد که او را تمایل دهد آن قوانین را درست یا تقریباً درست حدس بزند.» (۵.۶۰۴)

در نتیجه، پیرس می‌گوید: «گفتن اینکه طبیعت ذهن انسان را با ایده‌هایی بارور می‌کند که وقتی آن ایده‌ها بالغ شدند، شبیه پدرشان، یعنی طبیعت، خواهند بود، بیش از صرف یک استعاره است.» (۵.۵۹۱)

در اینجا باید روشن شده باشد که اتهام بریت‌ویت در مورد توضیح پیرس از استنتاج بهترین تبیین معتبر نیست. زیرا وقتی پیرس از «بینش» و «شباهت ذهن با طبیعت» صحبت می‌کند، تنها به جنبه‌های روان‌شناختی و تاریخی کشف می‌پردازد؛ نه جنبه منطقی آن. در واقع، پیرس ادعا می‌کند: «شما ممکن است توضیح روان‌شناختی عالی از موضوع ارائه دهید. اما اجازه دهید بگویم که تمام روان‌شناسی دنیا مسئله منطقی را دقیقاً در همان‌جایی که بود، رها می‌کند.» (۵.۱۷۲)

این نکته در بخش بعدی که به بحث درک پیرس از منطق به عنوان یک علم هنجاری خواهیم پرداخت، روشن‌تر خواهد شد.

۴-  منطق به عنوان یک علم هنجاری

در مورد ماهیت منطق اختلاف نظر زیادی وجود دارد. پیرس نه تنها منطق را علمی هنجاری می‌داند (۱.۵۷۷) بلکه حتی آن را وابسته به اخلاق و به نوبه خود، زیبایی‌شناسی می‌دانست (۱.۶۱۱، ۱.۵۷۳، ۵.۳۵ و غیره). او این مفهوم از منطق را در اواخر عمر (حدود ۱۹۰۰، ببینید ۲.۱۹۷، ۵.۱۱۱، ۵.۱۲۹) مطرح کرد. اما ریشه‌های درک او از منطق بر پایه اخلاق به عقب‌تر، به سال ۱۸۶۸ بازمی‌گردد که او استدلال کرد منطق در اصل اجتماعی ریشه دارد (۲.۶۵۵). از آن‌جا که او اکثر فلسفه خود را بر منطق خود بنا نهاده بود، دیدگاه‌های او در این موضوع نور زیادی بر نظریه استنتاج بهترین تبیین او می‌افکند.

برای درک ماهیت هنجاری منطق، ابتدا باید به تمایز بین logica utens و logica docens بپردازیم. در زندگی معمولی، همه افراد غریزه استدلال یا عادات استدلال دارند که به وسیله آن‌ها نظرات خود را درباره بسیاری از مسائل مهم شکل می‌دهند. در اعمال چنین غرایز یا عاداتی، یا هر آنچه به نام قاعده شست می‌شناسیم، ما تا حدی به نوعی استدلال می‌کنیم. (۲.۱۷۵) در واقع، «واقعاً غریزه است که اکثر دانش ما را فراهم می‌کند» (۲.۱۸۱). پیرس معتقد است ما نه تنها غریزه استدلال داریم، بلکه نظریه غریزی استدلال نیز داریم، زیرا هر منطق‌گری «ایده کلی از استدلال خوب دارد» (۲.۱۸۶). چنین نظریه‌ای درباره استدلال، پیش از هر مطالعه منظمی در این موضوع، logica utens ما را تشکیل می‌دهد، منطق ضمنی و بدون نقد مرد عادی. (۲.۱۸۹، ۲.۲۰۴، ۲.۳ و غیره) اما انسان ذخیره کاملی از غرایز برای مقابله با همه موقعیت‌ها ندارد «و بنابراین مجبور به کار ماجراجویانه استدلال شده است… وقتی هدف فرد در مسیر نوآوری، اختراع، تعمیم، نظریه – به اختصار، بهبود وضعیت – باشد… غریزه و قاعده شست مشخصاً قابل اعمال نیستند…» (۲.۱۷۸)

بنابراین ما به مطالعه فرایندهای استدلال می‌پردازیم و روش‌هایی را جستجو می‌کنیم که بتوانیم سریع‌ترین پیشرفت دانش را داشته باشیم. نتیجه چنین مطالعه‌ای logica docens یا منطق فرموله شده، علمی و نقادانه نامیده می‌شود. (۲.186f، ۲.۲۰۴)

بنابراین، با logica utens خود می‌توانیم در بسیاری از موارد حدس درستی بزنیم. همان‌طور که در بخش قبل پیشنهاد شد، این توانایی ممکن است نتیجه سازگاری ذهن با جهان باشد. اما جایی که قدرت استدلال غریزی ما شروع به از دست دادن اعتماد به نفس خود می‌کند، مثلاً وقتی با مسائل غیرمعمول و غیرعادی روبرو هستیم، به کمک logica docens خود روی می‌آوریم.

اما پیرس هشدار می‌دهد که نباید انتظار داشته باشیم مطالعه منطق روش مصنوعی برای انجام تفکری که کسب و کار روزمره ما نیاز دارد فراهم کند. (۲.۳) و پیشنهاد می‌کند که «بهتر است رفتار خود را تا حد امکان بر پایه غریزه بنا کنیم، اما وقتی استدلال می‌کنیم، با دقت علمی شدید استدلال کنیم.» (۲.۱۷۸)

اکنون ، “استدلال ، به درستی ، نمی تواند به طور ناخودآگاه انجام شود … زیرا استدلال عمدی ، داوطلبانه ، انتقادی ، کنترل شده است، همه اینها فقط بمی‌تواند آگاهانه باشد” (۲. ۱۸۲). پیرس استدلال را گونه ای از رفتار می‌داند (۱.۶۱۰ ، ۵.۵۳۴) که در معرض انتقاد (۷.۱۸۷) به معنای تأیید یا سرزنش است. یک عمل ذهنی که از هر نظر دیگری مشابه استدلال است به جز اینکه به طور ناخودآگاه انجام می‌شود ، نمی‌توان “استدلال” (۲.۱۸۲) نامید زیرا “این نقد خوب یا بدی است که قابل کنترل نیست” (۵.۱۰۸). از آنجا که استدلال نوعی رفتار داوطلبانه و عمدی است، ما مسئولیت پیامدهای آن را بر عهده می‌گیریم. واضح است که چنین رفتاری تحت حوزه اخلاق و برای اخلاق صورت می‌گیرد ، نظریه رفتار خودکنترلی یا عمدی (۱.۱۹۱ ، ۱.۵۷۵).
اخلاق و منطق هر دو هنجار هستند زیرا “هیچ چیز نمی تواند از نظر منطقی درست باشد یا از نظر اخلاقی خوب و بدون هدف باشد. منطق مطالعه‌ای از وسایل دستیابی به انتهای فکر است. هدف نهایی ما چیست؟ این کار اخلاق است که این موضوع را پیدا کند. بنابراین منطق “باید برای اصول خود به اخلاق متوسل شود” (۱.۱۹۱) ، و “استدلال خوب و اخلاق خوب از پیش متحد شده‌اند” (۱.۵۷۶). پیرس خاطرنشان می کند: “در استنباط یک عادت برای موفقیت لازم است … و … صنعت ضروری. در انتخاب پیش‌فرض فرضیه ، هنوز هم به فضیلت‌های بالاتر نیاز است – ارتفاع واقعی روح. یک مرد باید حقیقت را به نفع و بهزیستی خود ترجیح دهد … اگر قرار است کاری در علم انجام دهد “(۱.۵۷۶). پیرس پس از نشان دادن رابطه نزدیک بین منطق و اخلاق، حدس می زند که مبنای اخلاق می‌تواند در نهایت بر اساس زیبایی شناسی باشد (۲.۹۹ ، ۵.۱۱). این دکترین جدید بسیار روشن کننده است، با این حال، فراتر از وظیفه فعلی ما برای تدوین آن است. هنگامی که تصور منطق به عنوان هنجاری در ذهن ما روشن است ، ما در موقعیت بهتری قرار داریم که تعریف پیرس از منطق را “نظریه استدلال درست، از آنچه استدلال باید باشد” درک کنیم (۲.۷). “منطق علم چگونگی تفکر ما نیست ؛ .. چگونه باید فکر کنیم و نه چگونه باید مطابق با استفاده فکر کنیم، بلکه چگونه باید فکر کنیم تا بدانیم چه چیزی درست است” (۲.۵۲)  شبیه به اخلاق است ، که به کاری است که ما باید انجام دهیم مربوط است نه آنچه در واقع انجام می دهیم. ما مسئولیت استدلال های خود را بر عهده داریم، همانطور که از نظر اخلاقی مسئولیت رفتار خود را بر عهده داریم. این برداشت از منطق، بر استنتاج بهترین تبیین نور می‌بخشد. بدیهی است که روند ساخت فرضیه یک رفتار آگاهانه، عمدی، داوطلبانه و کنترل شده است و در نتیجه در هر مرحله برای انتقاد باز است. با این حال، بدان معنا نیست که ما باید از کل روند استدلال آگاه باشیم. “تمام آنچه لازم است این است که ما باید در هر حالت ، مکان ها و نتیجه گیری را با هم مقایسه کنیم و مشاهده کنیم که رابطه بین واقعیت بیان شده در محل شامل رابطه بین حقایقی است که در اعتماد به نفس ما در نتیجه گیری وجود دارد” (۲.۱۸۳). عمل اتخاذ یک فرضیه ، در لحظه ، ممکن است به عنوان یک بینش به نظر برسد ، اما پس از آن ممکن است مورد انتقاد قرار گیرد. وقتی از یک دانشمند سؤال می شود ، “چرا چنین فرضیه ای را پیش می برید؟” این کار برای او انجام نمی شود که پاسخ دهد ، “این فقط یکی از چشمک های بینش من بود.” از او انتظار می رود دلایل پیشنهاد خود را بیان کند. در حقیقت ، هر وقت دانشمند فرضیه ای را برای پاسخگویی به برخی حقایق پیشنهاد می دهد ، او همیشه سعی می کند دلایل ، خوب یا بد را ارائه دهد ، که چرا فکر می کند بهترین فرضیه است. این وظیفه است که این دلایل تجزیه و تحلیل و کشف یک روش ایده آل برای تحقیق برای پیگیری حقیقت است.

با توجه به تحلیل فوق ، اکنون می‌توان به سؤال مطرح شده در ابتدای این مونولوگ پاسخ مثبت داد. منطق کشف علمی علاوه بر تاریخ، روانشناسی و جامعه شناسی کشف علمی، وجود دارد. وظیفه بعدی ما بررسی ماهیت چنین منطقی است.

۵-  ساخت و انتخاب فرضیه استنتاج بهترین تبیین از چه مواردی تشکیل شده است؟

آیا منطق ساخت یک فرضیه است یا منطق انتخاب فرضیه از بین بسیاری از موارد ممکن؟ خود پیرس همیشه این تمایز را در ذهن نداشت و اغلب این دو را پرسشی واحد می‌دید. وی در برخی از نوشته های خود ، « استنتاج بهترین تبیین شامل مطالعه حقایق و تدوین نظریه برای توضیح آنها» (۵.۱۴۵) است. « استنتاج بهترین تبیین روند تشکیل یک فرضیه توضیحی است» (۵.۱۷۱). یا استنتاج بهترین تبیین «شامل بررسی انبوهی از حقایق و پیشنهاد یک تئوری بر اساس آن» (۸.۲۰۹). در نوشته های دیگر ، وی استنتاج بهترین تبیین را «فرایند انتخاب فرضیه» (۷.۲۱۹) می داند. برای درک ماهیت استنتاج بهترین تبیین، بررسی رابطه بین ساختار فرضیه و انتخاب ضروری است.

همانطور که در بخش های قبلی ذکر شد ، استنتاج بهترین تبیین به تجزیه و تحلیل دلایل ارائه فرضیه مربوط می شود. حال سؤال این است: آیا استنتاج بهترین تبیین به دلایل ساختن فرضیه به روشی خاص مربوط می شود یا مساله ترجیح یک فرضیه به بسیاری از موارد ممکن را در نظر دارند؟ در ابتدا به نظر می رسد این دو سؤال کاملاً متفاوت است اما در عمل روشی که فرد فرضیه را با مفهوم انتخاب بهترین فرضیه رودررو می کند. هدف از ساخت فرضیه توضیح برخی از حقایق است. اما برای هر مجموعه از حقایق ممکن است تعداد کمتری از فرضیه های توضیحی احتمالی وجود داشته باشد. “بسیاری از نظریه های پیشنهاد شده را در نظر بگیرید. یک فیزیکدان در آزمایشگاه خود با پدیده جدیدی روبرو می شود. چگونه می‌داند تقارن سیارات ارتباطی با خود سیاره دارد و نه اینکه ملکه مادر چین در همان زمان یک سال پیش اتفاقاً کلمه ای با قدرت عرفانی را بر زبان آورده است یا جنی نامرئی باعثش باشد؟ (۵.۱۷۲) به یک معنا، مطرح کردن یک فرضیه اصلاً مشکلی ندارد. اما از بین تریلیون ها فرضی که می توان مطرح کرد، فقط یکی درست است. بنابراین، مشکل ساختن یک فرضیه خوب، شبیه به مشکل انتخاب یک فرضیه خوب است. در عمل، این دو سوال با هم ادغام می شوند.

این تحلیل در تعریف زیر از نوع استنتاج بهترین تبیین ضمنی است: “شروع فرضیه و پذیرفتن آن، به عنوان یک پرسش ساده با هر درجه‌ای از اطمینان، یک گام استنتاجی است که من پیشنهاد می‌کنم آن را استنتاج بهترین تبیین بنامیم. این عمل شامل ترجیح یک فرضیه‌ بر دیگری که به یک اندازه واقعیت‌ها را توضیح می‌دهد،خواهد بود تا زمانی که این ترجیح بر اساس هیچ دانش قبلی در مورد حقیقت فرضیه‌ها و نه هیچ آزمایشی بر روی هیچ‌یک از فرضیه‌ها، پس از پذیرفتن آنها به عنوان موضوعی  آزمون شده، نباشد. من چنین استنتاجی را با نام منحصر به فرد استنتاج بهترین تبیین صدا می‌زنم…” (۶.۵۲۵). قواعد منطقی که ما باید به آنها پایبند باشیم در استنتاج بهترین تبیین چیست؟ پیرس در پاسخ می‌گوید: “هیچ منطقی در تحمیل قوانین و الزام به رعایت آنها، تا زمانی که ثابت نشده باشد که هدف فرضیه نیازمند آنهاست، وجود ندارد.” (۷.۲۰۲). “حال تنها راه برای کشف اصولی که هر چیزی باید بر اساس آن ساخته شود، بررسی این موضوع است که پس از ساخته شدن فرضیه با آن چه کاری انجام خواهد شد.” (۷.۲۲۰). اولین کاری که با فرضیه انجام می‌شود این است که پیامدهای آن از طریق استنتاج ردیابی شود و سپس آنها را با نتایج آزمایش از طریق استقرا مقایسه می‌کنیم. به محض اینکه اولین فرضیه رد شد، آن را اصلاح یا کنار می‌گذاریم و فرضیه دیگری را امتحان می‌کنیم، با این امید که در نهایت به فرضیه درست برسیم. با توجه به این چشم‌انداز، واضح است که دلایل ساختن یک فرضیه از نوع خاصی مشابه دلایل ترجیح هر فرضیه‌ای بر دیگری است. بنابراین، مسئله اصلی استنتاج بهترین تبیین، درک شرایط یا معیار برای بهترین فرضیه است.

پیرس سه ملاحظه اصلی برای انتخاب یک فرضیه را چنین شرح می‌هد (۷.۲۲۰):

در ابتدا، یک فرضیه باید به گونه‌ای باشد که واقعیت‌های شگفت‌آور پیش رو را توضیح دهد. در دومین گام، باید قادر به آزمایش تجربی توضیح باشد. این نکته به طور نزدیکی با آموزه‌ی پراگماتیسم مرتبط است. «و سومین مورد، که کاملاً همانند دو ملاحظه‌ قبلی ضروری است، در نظر گرفتن این واقعیت که فرضیه درست تنها یکی از بی‌شمار فرضیه‌های نادرست  است و نیز در نظر گرفتن هزینه‌ی عظیم آزمایش شامل پول، زمان، انرژی و اندیشه، ملاحظه‌ی صرفه‌جویی است.» (۷.۲۲۰). دو ملاحظه‌ی آخر در بخش‌های بعدی با جزئیات بیشتری بحث خواهند شد. در حال حاضر ما تنها با اولین ملاحظه سر و کار خواهیم داشت. کل انگیزه‌ی تحقیق ما عقلانی کردن برخی واقعیت‌های شگفت‌آور از طریق پذیرش یک فرضیه‌ی توضیحی است. «نمی‌توان فرضیه را حتی به عنوان یک فرضیه پذیرفت، مگر اینکه فرض شود که آن واقعیت‌ها یا برخی از آنها را توضیح می‌دهد. بنابراین، شکل استنتاج این است: واقعیت شگفت‌آور C مشاهده می‌شود؛ اما اگر A درست بود، C بدیهی می‌بود؛ بنابراین، دلیلی وجود دارد که مشکوک شویم A درست است. بنابراین، نمی‌توان A را به صورت استنتاجی فرض کرد تا زمانی که کل محتوای آن در پیش‌فرض ‘اگر A درست بود، C بدیهی می‌بود’ حضور داشته باشد.» (۵.۱۸۹). این توضیح نشان می‌دهد که پدیده چگونه تولید، ایجاد یا نتیجه می‌شود در صورتی که فرضیه درست باشد. این ممکن است «شامل طبیعی جلوه دادن واقعیت‌های مشاهده شده به عنوان نتایج تصادفی، همانطور که نظریه جنبشی گازها واقعیت‌ها را توضیح می‌دهد؛ یا واقعیت را ضروری جلوه دهد» (۷.۲۲۰).

جنبه منفی اولین ملاحظه در استنتاج بهترین تبیین این است که « نباید فرضیه‌هایی را مطرح کنیم که کاملاً تحقیق را متوقف خواهند کرد.» (۷.۴۸۰). پیرس از سال ۱۸۶۸ به طور مداوم این نظر را داشته است که منطق از ما می‌خواهد که در مورد هر پدیده‌ای فرض بگیریم که پدیده به لحاظ عقلانی کاملاً قابل توضیح است (۵.۲۶۵). این فرض که واقعیت‌ها کاملا غیرقابل توضیح هستند، هرگز مجاز نیست. چیزی جز ارائه توضیحی برای واقعیت‌ها، استنتاج بهترین تبیین ما را توجیه نمی‌کند. اعلام کردن یک واقعیت به عنوان غیر قابل توضیح، (۱.۱۳۹، ۱.۱۷۰، ۸.۱۶۸) مسیر تحقیق را مسدود می‌کند. بنابراین، پیرس ما را ترغیب می‌کند که شعار «مسیر تحقیق را مسدود نکنید» را بر روی همه دیوارهای شهر فلسفه بنویسیم (۱.۱۳۵).

۶-  استنتاج بهترین تبیین و پراگماتیسم

یک فرضیه توضیحی برای اینکه شایسته رتبه فرضیه بودن باشد، باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟ البته، همان‌طور که قبلاً نشان داده شد، باید واقعیت‌ها را توضیح دهد. اما چه شرایط دیگری را باید برآورده کند تا مقبول باشد؟ یک شرط بسیار مهم این است که باید قابلیت تأیید تجربی داشته باشد. در این زمینه، استنتاج بهترین تبیین ارتباط نزدیک و مهمی با پراگماتیسم دارد. از آنجا که اولی فرایند، فرموله کردن فرضیه‌ها است و دومی یک آموزه است که به وسیله آن مفاهیم معنی‌دار از بی‌معنی متمایز می‌شوند، مشاهده این نکته که از یک دیدگاه پراگماتیسم صرفاً «منطق استنتاج بهترین تبیین» است، دشوار نیست.

«یعنی، پراگماتیسم یک حداکثر مشخصی را پیشنهاد می‌کند که اگر درست باشد، نیازی به قاعده بیشتری در مورد پذیرفتنی بودن فرضیه‌ها به عنوان فرضیه‌ها، یعنی به عنوان توضیحی برای پدیده‌های نگه داشته شده به عنوان پیشنهادهایی امیدوارکننده، نیست؛ و علاوه بر این، این همه چیزی است که لااقل پراگماتیسم واقعاً ادعای انجام آن را دارد، دستکم تا زمانی که با منطق محدود شود…» (۵.۱۹۶).

طبق قاعده حداکثر پراگماتیسم، تنها آن فرضیه قابل قبول است که معنادار باشد، به این معنی که قابلیت تأیید تجربی داشته باشد؛ اگر دو یا چند فرضیه پیامدهای عملی یکسانی داشته باشند، در آن صورت واردات منطقی آنها یکسان است، صرف نظر از اینکه بیان کلامی آنها تا چه حد متفاوت باشد. همه فیلسوفان موافقند که گزاره‌هایی که این حداکثر را برآورده کنند، باید پذیرفته شوند؛ در عین حال، این قاعده نمی‌تواند هیچ فرضیه‌ای را که نیاز به بررسی بیشتر دارد را رد کند. زیرا تمام آنچه این حداکثر می‌خواهد این است که فرضیه پیشنهادی باید آثار تجربی قابل آزمایشی داشته باشد. نقدی که اعمال می‌کند، بالاترین پروازهای تخیل را حذف نمی‌کند، «به شرطی که این تخیل در نهایت به اثر عملی ممکنی برسد؛ و بنابراین، ممکن است فرضیه‌های بسیاری در نگاه اول توسط حداکثر پراگماتیسم حذف شوند.» (۵.۱۹۶)

در مورد پذیرفتنی بودن فرضیه‌ها به عنوان فرضیه، پراگماتیسم به طور قابل توجهی با پوزیتیویسم متفاوت است. کنت و پوانکاره، همراه به همراه اکثریت پوزیتیویست‌ها، نظریه‌ای «توصیفی» از علم را می‌پذیرند که بر اساس آن گزاره‌های علمی باید به درستی حس‌ها را توصیف کنند. برای آنها، کارکرد قوانین تجربی توصیف دنیا است و فرض می‌شود قوانین از طریق ادراک مستقیم تأیید می‌شوند. یک فرضیه صرفاً یک ابزار مفهومی برای تحریک و هدایت مشاهده است؛ آن به عنوان نتیجه‌ای برآمده از استنتاج در نظر گرفته نمی‌شود. به همین دلیل، ساختارهای فرضی به ندرت توسط دانشمندان و فیلسوفان استفاده می‌شوند. در واقع، کنت تا آنجا پیش می‌رود که مدعی می‌شود هیچ فرضیه‌ای قابل قبول نیست مگر اینکه بتواند توسط مشاهده مستقیم تأیید شود. در چنین دیدگاهی عناصر غیر قابل مشاهده یا مشاهده نشده باید به طور سختگیرانه‌ای از دانش علمی حذف شوند.

پیرس آیین‌های پوزیتیویستی برای فرضیه را بازتاب گرایش نومینالیستی دوران کنت می‌داند. کارکرد علم، به گفته پیرس، اساساً توضیحی است. قوانین تجربی نوعی فرضیه هستند که برای توضیح واقعیت‌ها با نشان دادن اینکه پدیده مشاهده شده به طور منطقی، یا ضرورتاً یا احتمالاً، از آنها نتیجه می‌شود، پذیرفته می‌شوند. تنها شرطی که پراگماتیسم بر یک فرضیه حتی اگر شامل موجودیت‌های فرض شده باشد، تحمیل می‌کند این است که قابلیت تأیید تجربی داشته باشد. تحمیل کنت منجر به نتایجی می‌شود که با نتایج واقعی علم در تضاد است. برای مثال،  باستان‌شناسی را که یک مخزن اسلحه و وسایل قدیمی را کشف می‌کنند را از این فرض – از آنجا که هرگز نمی‌توان توسط مشاهده مستقیم انسان سازنده را  شناسایی کرد- که این وسایل به دست انسان ساخته یا استفاده شده‌اند، منع می‌کند. «همین آموزه ما را از باور به حافظه خود در مورد آنچه امروز در ساعت غذا گذشته، منع می‌کند» و «در مورد حافظه، تمام نظرات در مورد هر چیزی که در این لحظه در برابر حواس ما نیست، باید کنار گذاشته شود.» (۵.۵۹۷) به اختصار، این آموزه کلی به پدیدارگرایی افراطی منجر می‌شود و در نهایت به «شهودگرایی لحظه حال» می‌انجامد.

حمایت کامل پیرس از فرضیه‌هایی که موجودیت‌های مشاهده نشده یا غیرقابل مشاهده را مطرح می‌کنند، بر اساس بررسی او از روند واقعی علم و تجربه طولانی‌اش به عنوان یک فیزیک‌دان تجربی است. در بررسی خود از اولین جلد اصول روان‌شناسی جیمز، او با بخشی از مقدمه جیمز مخالف است «تمام تلاش‌ها برای توضیح افکاری که پدیدارشناسانه به عنوان محصول موجودیت‌های عمیق‌تر به ما داده شده‌اند … متافیزیکی هستند». با اشاره به اینکه اعمال صفت «متافیزیکی» صرفاً نشان‌دهنده ذائقه شخصی نویسنده است که چیزی را مشخص نمی‌کند. پیرس می‌گوید: « درست نیست که فیزیک‌دانان خود را به ‘دیدگاهی سرسختانه پوزیتیویستی’ محدود کنند. دانشجویان علوم حرارت از بررسی و پذیرش نظریه جنبشی با وجود ناممکن بودن مشاهده مستقیم مولکول‌ها بازداشته نمی‌شوند؛ دانشجویان اپتیک، حدس و گمان در مورد اتر نورافشان را متافیزیکی نمی‌دانند… همه این‌ها «تلاش برای توضیح عناصر پدیدارشناسانه به عنوان محصول موجودیت‌های عمیق» هستند. در واقع، این عبارت همان‌طور که زبان نادقیق، شخصیت کلی فرضیه علمی را توصیف نمی‌کند.» (۸.۶۰)

ملاحظه مهم این است که این گونه فرضیه‌ها پیامدهای قابل مشاهده‌ای دارند و ممکن است تأیید شوند. هر بیانی معنادار است اگر قابلیت تأیید داشته باشد. پیرس اشاره می‌کند که هدف نهایی یک فرضیه «از طریق آزمون تجربی، رسیدن به اجتناب از هرگونه شگفتی و ایجاد عادت انتظار مثبتی است که باعث ناامیدی از آن فرضیه نشود.» (۵.۱۹۷) «اما زمانی که می‌بینیم پیش‌بینی پس از پیش‌بینی، با وجود ترجیح برای آزمایش نامحتمل‌ترین‌ها، توسط آزمایش تأیید می‌شود، چه بدون تغییر و چه با تغییر صرفاً کمی، شروع به اعطای جایگاهی در میان نتایج علمی به فرضیه می‌کنیم.» (۷.۲۰۶) زیرا طبق پراگماتیسم «معنای کامل یک فرضیه در پیش‌بینی‌های تجربی شرطی آن نهفته است: اگر همه پیش‌بینی‌های آن درست باشند، فرضیه کاملاً درست است.» (۷.۲۰۳)

آنطور که فرضیه از طریق تکرار کافی آزمون به جایی برسد که دیگر هیچ نقطه شگفتی باقی نماند. وقتی  فرضیه به مرحله‌ای می‌رسد که تمام پیش‌بینی‌های آن توسط آزمایش‌ها تأیید شده و حتی اگر با تغییرات کمی آزمایش‌ها انجام شود، آنگاه این فرضیه به عنوان یک نتیجه علمی مورد تأیید می‌قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، اگر تمام پیش‌بینی‌های یک فرضیه صحیح باشند، آن فرضیه به طور کامل درست تلقی می‌شود.

شاید اکنون ادعای اینکه پراگماتیسم «منطق استنتاج بهترین تبیین» است، روشن‌تر باشد. در نهایت، «استنتاج بهترین تبیین باید همه عملیاتی که به وسیله آن‌ها نظریه‌ها و مفاهیم تولید می‌شوند را پوشش دهد. »(۵.۵۹۰) با این حال، نباید پیرس را طوری درک کرد که پراگماتیسم کل منطق استنتاج بهترین تبیین است. در واقع پراگماتیسم تنها با «پذیرفتنی بودن فرضیه‌ها به عنوان فرضیه‌ها» (۵.۱۹۶) سر و کار دارد. طبق پراگماتیسم، هر فرضیه‌ای قابل قبول است اگر قابلیت تأیید تجربی داشته باشد. اما اینکه از میان تعدادی فرضیه قابل قبول، کدام یک باید اول آزمایش شود، مسئله اقتصاد را مطرح می‌کند که بخشی از پراگماتیسم نیست. بنابراین، باید پراگماتیسم را به عنوان عنصر ضروری استنتاج بهترین تبیین به جای کل منطق استنتاج بهترین تبیین در نظر گرفت.

۷-  اقتصاد تحقیق

همان‌طور که در دو بخش بالا دیدیم، یک فرضیه برای اینکه قابل قبول باشد، باید واقعیت‌های موجود را توضیح دهد و باید قابلیت تأیید تجربی داشته باشد. اما تعداد فرضیه‌های ممکن که هر دو شرط را برآورده کنند و در مورد درستی یا نادرستی آن‌ها واقعاً چیزی نمی‌دانیم، ممکن است بسیار زیاد باشد. مسئله اکنون این است که تصمیم بگیریم کدام یک باید اول تأیید شود. ممکن است کسی بپرسد: «چه نیازی به استدلال وجود دارد؟ آیا آزاد نیستیم  که نظریه‌هایی را که دوست دارد مورد بررسی قرار دهیم؟ پاسخ این است که این یک مسئله اقتصادی است. اگر او همه نظریه‌های احمقانه‌ای را که ممکن است تصور کنیم، بررسی کنیم، هرگز… به نظریه درست نخواهیم رسید.” (۲.۷۷۶) زیرا آزمایش فرضیه‌ها معمولاً کم و بیش هزینه‌های پولی، زمانی، فکری و انرژیک در بردارد. (۵.۶۰۰، ۷.۲۰۰) “گاهی کار عمر چندین مرد توانا لازم است تا یک فرضیه رد شود و از آن خلاص شویم.» (۶.۵۳۰) بنابراین، «این پرسش که از میان تعدادی فرضیه ممکن کدام یک باید مورد توجه قرار گیرد، صرفاً به یک پرسش اقتصادی تبدیل می‌شود.» (۶.۵۲۸)

نظریه اقتصاد تحقیق، بخشی از منطق است، زیرا پیرس معنای «منطق» را تا حدی گسترش داده است که به «روش روش‌ها» تبدیل شده است. (بخش ۱، بند ۵ را ببینید) استنتاج بهترین تبیین، به عنوان مرحله اول تحقیق، با دلایل پذیرش یک فرضیه به عنوان چیزی قابل آزمون سر و کار دارد. روشن است که یکی از دلایل اصلی آن ملاحظه اقتصاد است. شرایطی وجود دارد که باید انتخاب یک فرضیه را هدایت کند. آن‌ها از تاریخ واقعی تحقیقات علمی موفق بیرون آمده‌اند و توسط آن تأیید شده‌اند. وظیفه منطق‌دان این است که آن‌ها را تا حد امکان به طور واضح بیان کند.

پیرس سه نوع عامل اقتصادی را نام می‌برد که باید در استنتاج بهترین تبیین مورد توجه قرار گیرد: هزینه تأیید فرضیه، ارزش ذاتی فرضیه پیشنهاد شده و اثر آن بر سایر پروژه‌ها (۷.۲۲۰). تحت عنوان هزینه، اگر یک فرضیه بتواند با هزینه بسیار کمی (از نظر پول، زمان، انرژی و فکر) آزمایش شود یا اگر ما اتفاقاً امکانات خوبی برای آزمایش آن داشته باشیم، آن فرضیه باید برای بررسی اولیه انتخاب شود، حتی اگر در ظاهر احتمال موفقیت آن بسیار کم باشد. (۶.۵۳۳، ۷.۲۲۰، ۵.۵۹۸) زیرا حتی اگر به دلایل دیگری به سختی قابل قبول باشد، باز هم دور انداختن آن فرضیه «به گونه‌ای که میدان را برای مبارزه اصلی آزاد کند» مزیت عظیمی است. (۱.۱۲۰)

تحت عنوان ارزش ذاتی یک فرضیه، باید آن دلایلی را که مار ار به سمت انتظار  درستی فرضیه سوق می‌دهد، در نظر بگیریم. مهم‌ترین نکته، که توسط پیرس در جاهای مختلف مورد بحث قرار گرفته است، سؤال «سادگی» است. او تیغ اوکام را می‌پذیرد: موجودیت‌ها نباید فراتر از ضرورت زیاد شوند، زیرا این «یک قاعده سالم رویه علمی» (۵.۶۰) و «یک اصل اقتصادی سالم است که باید متافیزیک‌دان علمی را هدایت کند» (۶.۵۳۵). او این اصل را به شرح زیر توضیح می‌دهد: «قبل از امتحان کردن فرضیه پیچیده، باید کاملاً مطمئن شوید که هیچگونه ساده‌سازی آن واقعیت‌ها را به خوبی توضیح نمی‌دهد.» (۵.۶۰)؛ یا «ابتدا نظریه با کمترین عناصر را امتحان کنید؛ و تنها در صورتی آن را پیچیده کنید که چنین پیچیدگی برای کشف حقیقت ضروری ثابت شود.» (۴.۳۵)

در باب پذیرش نظریه اصل انتخابی اوکام، پیرس دو پرسش مطرح می کند: (الف) چه معنایی از «فرضیه ساده‌تر» در نظر دارد؟ (ب) فرضیه ساده از چه نظر نسبت به فرضیه پیچیده برتری دارد؟

اصل انتخابی اوکام (Occam's razor)
یک اصل فلسفی است که به اختصار می‌گوید: "بدون لزوم، اصول را پیچیده‌تر نکنید." این اصل توسط ویلیام اوکام، یک فیلسوف و تئولوژیست میانه‌ی قرون وسطی، مطرح شد. اصل اوکام به این معنا است که اگر دو توضیح مختلف برای یک پدیده وجود داشته باشد، انتخاب توضیح ساده‌تر و کمتر پیچیده به عنوان توضیح درست‌تر واقعیت تلقی می‌شود.
به طور ساده‌تر، این اصل بیان می‌کند که اگر دو توضیح برای یک موضوع یا پدیده وجود داشته باشد، توضیح کمتر پیچیده و با فرض کمتر اغترابی معمولاً به عنوان توضیح درست‌تر در نظر گرفته می‌شود. اصل اوکام در علوم مختلف، به ویژه در فلسفه و روش‌شناسی علمی، مورد استفاده قرار می‌گیرد تا در انتخاب بین توضیح‌های مختلف ساده‌تر کمک کند و از پیچیدگی‌های غیرضروری جلوگیری کند.

(الف)‌پیرس در نوشته‌های اولیه‌اش، «فرضیه ساده‌تر» را به معنای «از لحاظ منطقی» ساده‌تر، فرضی که کمترین چیز را به موضوع مشاهده اضافه می کند، در نظر می گیرد (۶٫۴۷۹). اندیشه‌های بعدی او را بر آن داشت تا بگوید «تا زمانی که تجربه‌های طولانی مرا مجبور نکرد درنیافتم… آن فرضیه ساده‌تر در معنای آسان‌تر و طبیعی‌تر است. چیزی که به طور غریزی تشخیص می‌دهیم باید ترجیح داده شود… منظورم این نیست که سادگی منطقی ارزشی ندارد، بلکه ارزش آن نسبت به سادگی در معنای دیگر ثانویه است»(۶٫۴۷۷). پیرس از فرضیه ساده‌تر که «کمترین تعداد عناصر» را در خود دارد، منظورش فرضیه‌ای که درباره کمترین تعداد موجودیت‌های غیرقابل مشاهده اظهارنظر می‌کند، نیست. یک فرضیه ساده بیشتر آن است که «از چند مفهوم طبیعی نهفته در ذهن ما تشکیل شده باشد»(۶٫۱۰). پس در مرحله اول، فرضیه‌های ساده حاوی مفاهیم کمتری هستند؛ و دوم اینکه، از بین دو فرضیه با تعداد مفاهیم یکسان، ساده‌تر آن است که «غریزی»تر، “طبیعی”تر یا برای ذهن ما «آشنا»تر (۲٫۷۴۰) باشد.

(ب) پذیرش اصل انتخابی اوکام توسط پیرس به معنای پذیرش این دیدگاه  که یک فرضیه ساده‌تر همیشه درست‌تر است، نیست. در واقع او معتقد است که شواهد اغلب در بسیاری از زمینه‌های علمی خلاف این را نشان می‌دهد(۷٫۹۳). با این حال او همچنان بر این باور است که باید ابتدا فرضیه‌های آشناتر را «آزمود» (۴٫۱، ۵٫۵۹۸، ۶٫۵۳۲). به نظر می‌رسد دلیل این اظهار نظر دوگانه باشد: اول اینکه، فرضیه‌های ساده‌تر را اگر نادرست باشند راحت‌تر می‌توان رد کرد (۱٫۱۲۰)، زیرا «ساده‌ترین فرضیه‌ها آنهایی هستند که پیامدهایشان آسان‌تر استنتاج و با مشاهدات مقایسه می‌شوند؛ بنابراین اگر اشتباه باشند، می‌توان آنها را با کمترین هزینه حذف کرد»(۶٫۵۳۲). یعنی یک فرضیه ساده‌تر قابل تاییدتر است چون پیش‌بینی بیشتری دارد و می‌توان آن را بیشتر آزمود (۵٫۵۹۸). بنابراین، اقتصاد علمی حکم می‌کند که فرضیه‌های ساده را پیش از روی آوردن به پیچیده‌ترها به طور کامل آزمایش کرد. دوم اینکه، پیرس معتقد است علم تاکنون نمی‌توانست تا این حد موفق باشد مگر اینکه نوعی هماهنگی میان انسان و طبیعت وجود داشته باشد (۶٫۴۷۶). او اظهار می‌دارد «فرض اولیه‌ای که در پایه همه استنتاج‌های بهترین تبیین قرار دارد این است که ذهن انسانی خود حقیقت است…» (۷٫۲۲۰). در حالی که فرضیه ساده‌تر لزوماً درست نیست، بهتر است از آن شروع کرد زیرا حداقل جهت اصلی را فراهم می‌کند تا بتوانیم در تعداد محدودی حدس به فرضیه درست برسیم.

ملاحظه مهم دیگری در زمینه ارزش وجود دارد، یعنی احتمال‌پذیری(Likelihood)

به طور خلاصه، "Probability" با مسائل مرتبط با احتمال وقوع رویدادهای آینده سر و کار دارد، در حالی که "احتمال‌پذیری likelihood "  با تطابق داده‌های مشاهده شده و یک مدل یا فرضیه خاص سر و کار دارد. این مفاهیم مرتبط هستند، اما در زمینه‌های مختلف به کار می‌روند.

موجود در یک فرضیه. «اگر واقعیتی را بدانیم که یک فرضیه مشخص را از لحاظ عینی احتمالی می‌کند، آن را برای آزمون استقرایی توجیه می‌کند» (۷٫۲۲۰)[به عبارت دیگر، وقتی یک فرضیه با آراء ما و تجربیاتمان همخوانی داشته باشد، احتمالاً بهتر است که در اولویت‌ قرار گیرد]. در بلندمدت ممکن است اقتصادی باشد که چنین فرضیه‌ای را زودتر آزمایش کنیم (۶٫۵۳۴). «وقتی اینطور نیست، اما فرضیه به نظر ما محتمل یا غیرمحتمل می‌رسد، این احتمال نشانه‌ای است که فرضیه با ایده‌های پیشین ما همخوان یا ناهمخوان است (۶٫۵۳۴، ۵٫۵۹۹، ۱٫۱۲۰)؛ و از آنجا که احتمالاً آن ایده‌ها بر پایه‌ی تجربه‌ای بنا شده‌اند، نتیجه می‌شود که در صورت برابری سایر شرایط، در بلندمدت نوعی اقتصاد در قرار دادن این فرضیه مطابق این نشانه در اولویت بالاتر وجود خواهد داشت»(۷٫۲۲۰). با این حال، پیرس هشدار می‌دهد «تجربه نشان می‌دهد احتمالات راهنماهایی فریبنده‌ هستند» (همان)؛ “زیرا احتمالات عمدتاً صرفاً ذهنی هستند و ارزش واقعی اندکی دارند” (۵٫۵۹۹). باید با احتیاط فراوان عمل کنیم و خود را آماده نگه داریم تا فرضیه‌ای را در لحظه‌ای که تجربه ایجاب کرد دور بیندازیم.

سومین دسته از عوامل اقتصادی به ویژه مهم است «زیرا بسیار بعید است انتظار داشته باشیم که فرضیه‌ای مشخص کاملاً رضایت‌بخش ثابت شود؛ و همیشه باید در نظر داشته باشیم وقتی فرضیه‌ی پیشنهادی شکست می‌خورد چه اتفاقی می‌افتد. » (۷٫۲۲۰). اولین ملاحظه کیفیت احتیاط است. نمونه‌ی بسیار خوبی از استنتاج بهترین تبیین که در خصوص احتیاط بسیار آموزنده است، بازی بیست سؤالی است. در این بازی، یک طرف درباره‌ی یک شیء یا فردی مشخص که برای همه‌ی شرکت‌کنندگان خوب شناخته شده است فکر می‌کند. طرف دیگر حق دارد بیست سؤال بپرسد که می‌توانند با «بله» یا «خیر» پاسخ داده شوند و سپس جواب را حدس بزند. مؤثرترین روش این است که سؤالات را طوری طرح کنیم که هر سؤال دقیقاً امکانات را به دو نیم تقسیم کند، طوری‌که احتمال «بله» و «خیر» یکسان باشد. اگر پرسش ماهرانه باشد، آن شیء حتماً حدس زده خواهد شد؛ اما اگر حدس‌زنندگان کورکورانه عمل کنند، تقریباً هرگز به پاسخ درست نمی‌رسند. بنابراین، بیست فرضیه‌ی ماهرانه می‌توانند آنچه را که میلیون‌ها فرضیه‌ی ابلهانه نمی‌توانند انجام دهند، مشخص کنند (۷٫۲۲۰، ۶٫۵۲۹). «راز کار در احتیاطی نهفته است که فرضیه را به کوچک‌ترین اجزای منطقی‌اش تقسیم می‌کند و در هر بار فقط یکی از آن‌ها را به خطر می‌اندازد» (۷٫۲۲۰).

کیفیت و احتیاط در وسعت و گستردگی با یکدیگر همبسته‌اند. [ به عبارت دیگر، احتیاط و دقت در عمل معمولاً با داشتن دیدگاه یا رویکردی گسترده و جامع همراه هستند. وقتی کسی احتیاط کاری می‌کند، اغلب به این معنی است که دارای دیدگاهی گسترده و جامع نیز هسته و تمامی جوانب مسئله را در نظر می‌گیرد] وقتی فرضیه را به اجزای ابتدایی‌اش تقسیم می‌کنیم، باید بپرسیم همان تبیین چقدر پدیده‌ای مشابه را در اشیای دیگر توضیح می‌دهد. زیرا هدف یک نظریه «دربرگرفتن تنوع مشاهدات در یک بیان واحد است و با برابری سایر شرایط، نظریه‌ای بهتر عمل می‌کند که واقعیت‌های بیشتری را تحت یک فرمول واحد قرار دهد» (۷٫۴۱۰). وقتی در مورد اینکه کدام یک از دو فرضیه را باید اول آزمایش کرد در شک هستیم، باید فرضیه‌ها را تا جای ممکن گسترش دهیم تا ببینیم کدام می‌تواند واقعیت‌های بیشتری را توضیح دهد. «بنابراین، با برابری سایر شرایط، گسترده‌تر کردن فرضیه‌ها به لحاظ اقتصادی مطلوب است» (۷٫۲۲۱).

فهرست بالا شرایط لازم برای یک فرضیه‌ی خوب است. باید به خاطر داشت که این شرایط درستی فرضیه را تضمین نمی‌کنند زیرا ممکن است فرضیه‌ای همه‌ی این شرایط را برآورده کند اما باز هم نادرست باشد. در واقع نمی‌توان فهرستی از شرایط را تهیه کرد که اگر رعایت شوند، درستی فرضیه را تضمین کنند. «زیرا استنتاج بهترین تبیین ما را ملزم به چیزی نمی‌کند و فقط باعث می‌شود فرضیه‌ای در فهرست فرضیه‌هایی که باید آزموده شوند ثبت شود» (۵٫۶۰۲). درستی یا نادرستی یک فرضیه فقط می‌تواند از طریق استقرا تعیین شود. شرایطی که بحث کردیم صرفاً راهنماهای مهمی در استنتاج بهترین تبیین هستند که از تجربیات عملی موفقیت‌آمیز در پژوهش‌های علمی استخراج شده‌اند.

۸ – توجیه استنتاج بهترین تبیین

چه نوع توجیهی می‌توان برای استنتاج بهترین تبیین ارائه کرد؟ توجه کنید که استنتاج بهترین تبیین تنها عملیات منطقی است که ایده‌های کاملاً جدید معرفی می‌کند. استنباط توضیح می‌دهد و ثابت می‌کند که چیزی حتماً باید باشد؛ استقرا ارزیابی می‌کند و نشان می‌دهد که چیزی واقعاً عملی است. اما استنتاج بهترین تبیین صرفاً پیشنهاد می‌کند که چیزی ممکن است باشد (شاید باشد و شاید نباشد) (۵٫۱۷۱، ۶٫۴۷۵، ۸٫۲۳۸). «هیچ اجبار یا تمایل به اجبار» (۵٫۱۷۲)ی در این نوع عملیات وجود ندارد. از آنجا که استنتاج بهترین تبیین صرفاً پیشنهادهایی ارائه می‌کند، به نظر می‌رسد کمتر جایی برای پرسش در مورد توجیه آن وجود دارد (۵٫۱۷۱، ۸٫۲۳۸). در واقع، پیرس هیچ توجیه دیگری به جز آنچه که در فرایند توضیح ماهیت و هدف استنتاج بهترین تبیین بیان کرده‌ایم، ارائه نمی‌کند. آنچه در زیر می‌آید خلاصه‌ای از آنچه که پیشتر بحث کرده‌ایم است.

مسئله توجیه دو جنبه دارد. جنبه رسمی مربوط به منطق استنتاج بهترین تبیین است. تنها توجیه برای یک فرضیه این است که واقعیت‌ها را توضیح می‌دهد (۱٫۸۹، ۱٫۱۳۹، ۱٫۱۷۰، ۲٫۷۷۶، ۶٫۶۰۶). حال توضیح یک واقعیت نشان دادن این است که  نتیجه ضروری یا احتمالی آن واقعیت دیگری است که شناخته شده یا فرض شده است. بنابراین، این بخش از مسئله صرفاً سؤال تقلیل هر استنتاج بهترین تبیین مشخصی به استنباط متناظر آن است. اگر استنباط معتبر باشد، صحت استنتاج بهترین تبیین تضمین می‌شود. فرم استنتاج بهترین تبیین:

واقعیت شگفت‌آور C مشاهده شده است.

اگر A درست باشد، C امری طبیعی است.

بنابراین، دلیلی برای ظن به درستی A وجود دارد. (۵٫۱۸۹)

این استدلال معتبر است زیرا استنباط متناظر آن معتبر است:

اگر A درست بود، C امری طبیعی بود،

A درست است،

بنابراین، C درست است.

موضع پیرس در این باره از دهه ۱۸۶۰ تغییر نکرده است. او در ۱۹۰۳ نوشت:«از جمله عقایدی که من همواره از آن دفاع کرده‌ام این است که در حالی که استدلال استقرایی و استنتاج بهترین تبیین کاملاً غیرقابل تقلیل به یکدیگر یا به استنتاج هستند… با این حال تنها منطق این روش‌ها ذاتاً استنتاجی است.» (۵٫۱۴۶)

با این حال، باید توجه داشت که «توجیه یک فرضیه این است که آن واقعیت‌ها را توضیح می‌دهد» درواقع هیچ چیز نگفتن است، زیرا بیان آن چیزی است که اصلاً  «فرضیه» را در پژوهش علمی به آن معنا می گیرند.

استنتاج بهترین تبیین چگونه ممکن است؟ پیرس در پاسخ می‌گوید: «اعتبار یک فرضیه به این صورت است که پیامدهای آن قابل آزمون تجربی هستند و به این صورت است که واقعیت‌های مشاهده شده در آزمون ضرورتاً برآمده از فرضیه هستند، به این ترتیب  آن فرضیه بر اساس روشی انتخاب می‌شود که در نهایت به کشف حقیقت منجر خواهد شد.» (۲٫۷۸۱) و «تنها توجیه آن این است که آن روش تنها راهی است که می‌تواند امیدی برای دستیابی به توضیحی عقلانی ایجاد کند.» (۲٫۷۷۷، ۵٫۱۴۵، ۵٫۱۷۱، ۵٫۶۰۳) به عبارت دیگر، پیرس می‌خواهد بگوید که اعتبار استنتاج بهترین تبیین به اعتبار کل روش علمی بستگی دارد. اما بررسی اعتبار روش علمی ارتباط تنگاتنگی با نظریه واقع‌گرایی پیرس دارد که خارج از بحث ماست. به نظر می‌رسد «توجیه» فوق صرفاً بازگویی مجدد آنچه استنتاج بهترین تبیین هست به جای ارائه «اعتبار» مستقلی برای آن باشد. در واقع، مشکوک است که آیا پیرس هرگز از توجیه خود برای استنتاج بهترین تبیین راضی بوده است. حتی تا سال ۱۹۱۰ نوشته است «در مورد اعتبار آن، به نظر می‌رسد ابتدا هیچ جایی برای سؤال در مورد آنچه آن را تأیید می‌کند وجود ندارد… اما تمایل قابل توجهی به سمت مثبت وجود دارد و اینکه بر اساس آن واقعیتی ثابت می‌شود برای من شگفت‌انگیزترین معجزه‌های جهان است.» (۸٫۲۳۸) در جاهای دیگر پیرس سعی می‌کند این «معجزه» موفقیت قابل توجهی را که استنتاج بهترین تبیین در هدایت به نظریه‌های درست درباره طبیعت به دست آورده است، توضیح دهد. همان‌طور که در بالا (بخش دوم، مبحث ۳) نشان داده شد، پیرس معتقد است که فرض معقول این است که انسان با استعداد ویژه‌ای برای انتخاب نظریه‌های درست، به بررسی طبیعت پرداخته است. این توانایی از طریق فرایند تکامل زندگی غریزی او به دست آمده است. بنابراین، دستاوردهای استنتاج بهترین تبیین به این واقعیت برمی‌گردد که ذهن انسانی به طور منحصربفردی برای درک قوانین طبیعت ساخته شده است.

استنتاج‌های بهترین تبیین در لحظه‌شان اغلب صرفاً حدس هستند؛ کاملاً ممکن است که ما در چند مورد اول اشتباه حدس بزنیم. اما در بلندمدت، «پیش از آنکه فرضیه‌های زیادی آزموده شود، می‌توان انتظار داشت که حدس هوشمندانه ما را به فرضیه‌ای هدایت کند که همه آزمون‌ها را پشتیبانی کند، در حالی که اکثریت عظیمی از فرضیه‌های ممکن بررسی نشده باقی می‌مانند.»(۶٫۵۳۰) این پایه و اساسی است که استنتاج بهترین تبیین بر آن استوار است.

رویکرد پیرس به اعتبار استنتاج بهترین تبیین یکی از نارساترین ویژگی‌ها در نظریه اوست. ادعای اینکه استنتاج بهترین تبیین در خود ضرورتاً معتبر است برای کل نظریه ضروری است (بخش دوم، مبحث ۳)، اما به نظر می‌رسد او نمی‌تواند توجیه روشنی برای آن ارائه کند. هماهنگی ذهن و طبیعت فرضیه‌ای است که فقط می‌تواند از طریق استنتاج بهترین تبیین به دست آید و بنابراین نباید برای پشتیبانی از اعتبار استنتاج بهترین تبیین به کار رود. عدم موفقیت در ارائه توجیه مستقل برای استنتاج بهترین تبیین همچنان مسئله‌ای دشوار برای فیلسوفان معاصری است که معتقدند منطق کشف وجود دارد.

نتیجه گیری

نویسنده تلاش کرده است تا تفسیری منسجم از نظریه پیرس درباره استنتاج بهترین تبیین را از نوشته‌های پراکنده و اغلب ظاهراً ناسازگار او بازسازی کند. همان‌طور که دیدیم، ایده‌های پیرس تقریباً به دو دوره تقسیم می‌شوند. در دوره اولیه، پیرس استدلال و در نتیجه استنتاج بهترین تبیین را به عنوان یک فرایند اثبات‌کننده در نظر گرفت. سه نوع استدلال به عنوان اشکال مستقل استدلال تلقی می‌شدند. استنتاج بهترین تبیین استدلال از مجموعه‌ای از داده‌ها به یک فرضیه تبیین‌کننده، یا از اثر به علت است؛ در مقابل، استقرا استدلال از نمونه به کل، یا از جزئیات به قانون کلی است. در دوره بعدی مفهوم استدلال برای شامل شدن فرایند روش‌شناختی و نیز فرایند اثبات‌کننده گسترش یافت. سه نوع استدلال به سه مرحله تحقیق تبدیل شدند. استنتاج بهترین تبیین فرایند شکل‌دهی یا ابداع فرضیه‌ای تبیین‌کننده برای توضیح داده‌ها است. استنباط فرضیه‌ها را توضیح می‌دهد و استقرا شامل فرایند آزمودن آنهاست.

در بخش اول، تمرکز ما بر روی توسعه تاریخی نظریه اولیه بود تا نظریه متأخر را بتوان در پرتو توسعه نظریه اولیه بهتر درک کرد. بخش دوم حاوی تجزیه و تحلیل سیستماتیک قضاوت رسیده‌تر پیرس در این مورد است. دغدغه اصلی، ارائه پاسخ او به سؤالات مطرح شده در ابتدای این پایان‌نامه است؛ یعنی «آیا منطقی برای کشف علمی وجود دارد؟ اگر چنین است، ماهیت چنین منطقی چیست؟” اگرچه پیرس گاهی از استنتاج بهترین تبیین به عنوان نوعی حدس غریزی یاد می‌کند، او صراحتاً اظهار می‌دارد که علاوه بر توضیح روان‌شناختی کشف، قطعاً منطقی برای کشف وجود دارد. این ادعا در پرتو درک او از منطق به عنوان علم هنجاری بسیار روشن‌تر می‌شود. پیرس منطق را “نظریه استدلال درست، آنچه استدلال باید باشد» (۲٫۷)، نه نظریه آنچه ما واقعاً استدلال می‌کنیم، تلقی می‌کند. از آنجا که فرایند پیشنهاد یک فرضیه، رفتاری آگاهانه و اختیاری است و در هر مرحله‌ای قابل نقد است قطعاً با مسئله منطق درگیر خواهد بود. این نکته پس از بررسی مثال‌های زیر از استنتاج بهترین تبیین روشن‌تر می‌شود.

    • نمونه‌ای بسیار خوب از استنتاج بهترین تبیین موردی است که شخص ناشناسی را در خیابانی در شهری بزرگی متوقف کنیم، اطلاعاتی از او بپرسیم و به آن اطلاعات اعتماد کنیم. چیزی که این مورد را مشخص‌تر می‌کند این است که شخص را برای پرسش کردن انتخاب کرده‌ایم و این انتخاب را تقریباً بدون آگاه بودن به ماهیت عمل انجام داده‌ایم. توجیه استنتاج بهترین تبیین این است که باید در طول زندگی به غریزه خود اعتماد کنیم، وگرنه باید با بی‌عملی کنار بیاییم که نمی‌تواند ارضاکننده باشد. دانش مثبت اگر به دست آید از طریق عملیاتی آغاز می‌شود که با یک حدس شروع می‌شود. منظورم این نیست که از ابتدا درباره این موضوع تأمل می‌کنیم، منظورم این است که بعدها وقتی رفتار خود را برای یک روز یا دوره مشخص دیگری تحت نقد قرار می‌دهیم، باید استنتاج بهترین تبیین را این‌گونه توجیه کنیم.

در ابتدا، عمل انتخاب یکی از میان امکانات متعدد کاملاً غریزی است؛ با این حال، منطقی در پایه این عمل وجود دارد. زیرا، «بعدها وقتی رفتار خود را نقد می‌کنیم»، دلایل خوب یا بدی می‌توان برای توجیه انتخاب خاص خود ارائه کرد. توانایی یک ذهن بزرگ مانند اینشتین برای حدس صحیح نه تنها در بالاترین بلند پروازی‌هایش در پژوهش علمی بلکه در زندگی روزمره‌ نیز خود را نشان می‌دهد. حکایت زیر که توسط الکساندر کینگ نقل شده نمونه‌ روشنگری از این موضوع است:

    • یک روز آقای کینگ عکاسی «به شدت گیج» را همراه خود برد تا با اینشتین مصاحبه کند.

در حالی که این شخص دوربین خود را دوباره پر می‌کرد، آقای اینشتین برای لحظه‌ای با جدیت به او نگاه کرد و گفت: «شما از خانواده‌ای پرجمعیت هستید، مگر نه؟»

«بله، من ۹ برادر و خواهر دارم. چه باعث شد این سؤال را بپرسید؟»

«حدس زدم»  «زیرا همیشه در چنان هیاهویی زنده ماندن و توجه مناسب دریافت کردن بسیار  سخت است. اعضای خانواده‌های پرجمعیت… انتظار ندارند دیده یا شنیده شوند مگر اینکه کسی پای شما را لگد کند… فرض می‌کنم احتمالاً این آموزشگاهی ایده‌آل برای یک عکاس خبری مثل شما بوده است.»

بعدها…

عکاس گفته بود: «فکر می‌کردم او یک ریاضی‌دان است. نمی‌دانستم شرلوک هولمز هم هست.»

یک دانشمند بزرگ همیشه شرلوک هولمز هم هست، زیرا هر دو استاد استدلال استنتاج بهترین تبیین هستند. هولمز که نابغه‌ای در ابداع فرضیه بود، این فرایند را «استدلال معکوس» توصیف کرد. همان‌طور که گفته است، «اگر برای اکثر مردم رشته‌ای از افکار را توصیف کنید، به شما خواهند گفت نتیجه چه خواهد بود… اما افراد کمی هستند که اگر نتیجه‌ای را به آن‌ها بگویید، بتوانند از آن استدلال‌ها را استنتاج کنند… اینکه گام‌هایی که منجر به آن نتیجه شده چه بوده است.»

مثال زیر نشان می‌دهد هولمز چگونه عمل می‌کند:

    • در اولین دیدارشان، هولمز حدس زد که دکتر واتسن اخیراً از افغانستان برگشته است. دکتر واتسن به طور طبیعی فرض کرد که کسی به هولمز گفته است. اما هولمز گفت:
    • این‌طور نیست. از روی عادت رشته افکار چنان سریع به هم پیچید که بدون آگاهی از مراحل میانی به نتیجه رسیدم.. . البته مراحلی وجود داشتند. استدلال من این‌گونه بود: «اینجا مردی پزشک هست، اما حال و هوای یک نظامی را دارد. پس به وضوح پزشک ارتش است. او اخیراً از نواحی گرمسیری آمده است، زیرا چهره‌اش تیره است… رنج و بیماری زیادی کشیده است، همان‌طور که چهره لاغرش به وضوح نشان می‌دهد… چه پزشکی در ارتش انگلیس در نواحی گرمسیری می‌توانست چنین رنجی ببیند؟ به وضوح پزشکی در افغانستان.» کل این استدلال حتی یک ثانیه هم طول نکشید.

یکی از سرگرمی‌های مورد علاقه هولمز در اتوبوس این بود که حرفه همه مسافران را حدس بزند. اکنون شرلوک هولمز بازی پیرس پیرس را ببینیم.

    • اتوبوس‌های شهری کارگاه‌های معروفی برای مدل‌سازی‌های گمان‌پردازانه(speculative) هستند. وقتی در آنجا معطل می‌شویم، بدون کاری برای انجام دادن، شروع به بررسی مردم می‌کنیم و زندگی‌نامه‌ای برای آن‌ها می‌سازیم. من زن ۴۰ ساله‌ای را می‌بینم. چهره‌اش بسیار شوم است… اما با اخم‌هایی دوست داشتنی… ابراز فرومایگی و ریاکاری نیز در او دیده می‌شود، خیلی پست‌تر از یک خدمتکار؛ در حالی که رفتارش از نوعی آموزش سطح پایین و نه کاملاً مبتذل حکایت دارد… کل این ترکیب، اگرچه در نگاه اول چندان جالب توجه نیست، اما با بررسی دقیق  بسیار غیر معمول به نظر می‌رسد. در اینجا نظریه ما اعلام می‌کند توضیحی مورد نیاز است؛ و من در حدس اینکه این زن یک راهبه سابق است درنگ نخواهم کرد. (۷٫۱۹۶)

این مثال‌ها نشان می‌دهند که روش علم شباهت زیادی با روش کارآگاهان دارد. نکته مهم اینجا این است که علاوه بر مسائل روان‌شناختی درگیر، مسئله منطقی نیز وجود دارد. وقتی اینشتین و هولمز پیشینه دوستانشان را حدس زدند، بعداً احساس کردند مجبورند برای فرضیه درست خود دلیل بیاورند. به همین ترتیب، هرگاه دانشمندی فرضیه‌ای را برای توضیح برخی واقعیت‌ها پیشنهاد کند، انتظار می‌رود دلایلی، خوب یا بد، بیاورد که چرا فکر می‌کند نظرش تابع بهترین فرضیه است. اینکه چه چیزهایی دلایل خوب یا بدی برای پذیرفتن موقت یک فرضیه هستند مسئله‌ای منطقی است که می‌تواند بر پایه دلایل مفهومی انتخاب شود. نیازی به مشاهدات یا آزمایش‌های بیشتر برای حل چنین مسائلی نیست.

علی‌رغم اینکه به نظر می‌رسد اکثر استنتاج‌های بهترین تبیین صرفاً حدس‌ هستند، از فرم منطقی مشخصی پیروی می‌کنند و تحت شرایط مشخصی قرار دارند. البته می‌توان پژوهش روان‌شناختی مناسبی برای حدس زدن (یا ساخت فرضیه) انجام داد؛ با این حال، اعتبار چنین اعمالی به شرایطی بستگی دارد که روان‌شناختی نیستند، بلکه منطقی هستند. وظیفه منطق‌دان تجزیه این شرایط و کشف روش ایده‌آلی برای پژوهش است. نظریه پیرس درباره استنتاج بهترین تبیین، هدف و درک روشنی از الگوی کلی استدلالی است که در پایه نوع استنتاج مثال‌های بالا وجود دارد.

استنتاج بهترین تبیین در چه چیزی خلاصه می‌شود؟ آیا منطق ساختن یک فرضیه است، یا منطق انتخاب یک فرضیه از میان فرضیه‌های ممکن بسیار؟ در ابتدا این‌ دو به نظر دو سؤال کاملاً متفاوت می‌آیند، اما همان‌طور که نشان دادیم، در عمل با یکدیگر مشابه هستند. مسئله اصلی استنتاج بهترین تبیین تجزیه و تحلیل شرایط یا معیارها برای بهترین فرضیه است. پیرس سه ملاحذه اصلی را نام می‌برد که باید انتخاب ما از یک فرضیه را هدایت کند: (الف) یک فرضیه باید واقعیت‌های موجود را توضیح دهد. (ب) باید قابلیت تأیید تجربی داشته باشد. (ج) باید توسط ملاحظات اقتصادی هدایت شود. با این حال، دو شرط اول آنچنان ملاک‌های یک فرضیه خوب نیستند؛ آن‌ها بیان‌کننده این نکته هستند که “فرضیه” آنطور که در روش علمی استفاده می‌شود، چه معنایی دارد.

ملاحظه سوم عنصر بسیار مهمی در نظریه پیرس در مورد استنتاج بهترین تبیین است. از آنجا که تعداد فرضیه‌های ممکنی که دو شرط اول را برآورده می‌کنند ممکن است بسیار زیاد باشد، با مسئله تصمیم‌گیری در مورد اینکه کدام یک باید اول آزمایش شود، روبرو هستیم. در اینجا اقتصاد تحقیق نقش غالب را بازی می‌کند. پیرس نظریه خود در مورد اقتصاد تحقیق را بخشی از منطق می‌داند، زیرا او دامنه منطق را تا حدی گسترش داده است که به “روش روش‌ها” تبدیل شده است. استنتاج بهترین تبیین، به عنوان مرحله اول تحقیق، با دلایل پیشنهاد یک فرضیه سر و کار دارد. واضح است که یکی از دلایل اصلی آن ملاحظه اقتصاد است. اهمیت تحقیق پیرس در این زمینه با گذشت سال‌ها روشن‌تر و روشن‌تر خواهد شد.

این پرسش که آیا مفهوم پیرس از منطق درست است یا نه، فراتر از وظیفه فعلی ماست. اگر درستی مفهوم او از منطق را بپذیریم، در آن صورت پیرس در ادعای اینکه منطقی برای استنتاج بهترین تبیین وجود دارد و نظریه اقتصاد تحقیق بخشی از آن منطق است، موجه است. دغدغه‌های فیلسوفان معاصر علم در مورد توجیه استقرا، احتمال، سیستم‌های فرضیه-استنتاجی و اصول ساخت نظریه، کاملاً با هدف تحقیق پیرس سازگار است. با این حال، همان‌طور که در مقدمه اشاره شد، اکثر فیلسوفان همچنان از توجه به مهم‌ترین مشارکت پیرس در منطق روش علمی، یعنی نظریه استنتاج بهترین تبیین او، غفلت می‌کنند. «چیزی به اندازه عدم تمایز اساسی میان عناصر مختلف استدلال علمی به ایده‌های نابسامان یا نادرست فعلی در مورد منطق علم کمک نکرده است؛ و یکی از بدترین و شایع‌ترین این سردرگمی‌ها، در نظر گرفتن استنتاج بهترین تبیین و استقرا… به عنوان استدلال ساده» است. (۷.۲۱۸)
این سخنان که زمانیکه پیرس آن‌ها را در طلوع این قرن بیان کرد، درست بودند و امروز نیز همچنان درست هستند.

تا پیش از اینکه پیرس استنتاج بهترین تبیین را برجسته کند، این موضوع «زمین بکری» بود. رویکرد او شامل بسیاری از مسائل است و به هیچ وجه توضیح کاملاً رضایت‌بخشی ندارد. در پایان عمرش، وقتی که در فقر و بیماری دست و پا می‌زد، مسئله استنتاج بهترین تبیین همچنان بخش عمده‌ای از توجه او را به خود اختصاص داده بود. او در سال ۱۹۱۱ نوشت: «من همین حالا در تلاشم تا کتاب کوچکی بنویسم که در آن به طور قطع ثابت کنم ماهیت توجیه هر یک از انواع استدلال واقعاً در چیست… و ماهیت واقعی استنتاج بهترین تبیین را نشان دهم. « متاسفانه، او عمر کافی برای تحقق آن را نداشت. پیرس در سال ۱۹۰۸ در دفتر خاطراتش نوشت: «من یکی از کسانی هستم… که حدود ۵۸ سال است سعی در فهم ماهیت انواع مختلف استدلال داشته‌ام، و ۲۰ سال گذشته را بیشتر با زندگی منزوی برای اجتناب از هر گونه حواس‌پرتی در آن مطالعه گذرانده‌ام..» میوه آن مطالعه، که اکنون بررسی کردیم، ما را وامی‌دارد با پیش‌بینی او موافق باشیم که: «من مطمئنم- همان‌طور که از مرگ مطمئنم- که منطق در آینده بی‌نهایت برتر از آن چیزی خواهد بود که من آن را اکنون ترک می‌کنم؛ و تلاش‌های من برای بهبود آن نتایجش را به خوبی نشان خواهد داد.» (۲.۱۹۸)

 

معادل گزینی‌ها

معادل پارسی

اصطلاح در متن

استقراء

Induction

احتمال

Probability

منطق کشف

Logic of
Discovery

بافت مفهومی

Conceptual
Context

طبقه‌بندی

Classification

استنباط توضیحی

Explicative
inference

استنباط گسترشی

Ampliative
inference

استنتاج بهترین تبیین

Abduction

قیاس

Deduction

اطمینان

Security

باروری

Uberty

فرضیه

Hypothesis

مفهومی

Conceptual

کشف

Discovery

پذیرش

Acceptance

پیشنهاد

Suggestion

داده‌ها

Data

شهود

Intuition

مفهوم‌سازی

Conception

نمایشی

Representative

نشانه

Sign

ترجمه نشانه

Sign translation

معرفی نشانه

Sign
introduction

فرضیه توضیح دهنده

Explaining
hypothesis

تاثیر

Impression

استنتاج

Inference

پراگماتیسم

Pragmatism

منطق‌دان

Logician

برهان

Argument

اعتبار

Validity

اصطلاح‌شناسی

Terminology

فرضیه علمی

Scientific
hypothesis

شکل منطقی

Logical form

شکل‌گیری فرضیه

Hypothesis
formation

انتخاب فرضیه

Hypothesis
selection

ماهیت

Nature

گذار

Transition

اثبات‌پذیری

Evidencing

تعمیم

Generalization

علت و معلول

Effect and cause

گزاره

Proposition

پسینی و پیشینی

A priori and A
posteriori

مقدمه کبری و صغری

Major and minor
premise

همبستگی

Correlation

گزاره موضوع-فرایند

Subject-predicate
proposition

علت و معلول

Cause and effect

پیشینی و پسینی

A priori and A
posteriori

اصل مستقل

Independent
principle

استقراء رسمی

Formal induction

فرضیه رسمی

Formal
hypothesis

استقراء احتمالی

Probable
induction

مقدمه کبری و صغری

Major and minor
premise

ویژگی مشترک

Common character

نمونه

Instance

مجموعه کامل

Whole collection

کتابشناسی

Author

Year

Title

Publisher

Braithwaite, R.
B.

۱۹۵۳

Scientific
Explanation

Cambridge
University Press

Braithwaite, R.
B.

۱۹۳۴

Review of the Collected
Papers of C. S. Peirce

Mind

Buchler, Justus

۱۹۳۹

Charles Peirce’s
Empiricism

London: Kegan
Paul, Trench, Truber & Co.

Buchler, Justus
(ed.)

۱۹۵۵

Philosophical
Writings of Peirce

New York: Dover

Burks, Arthur W.

۱۹۴۶

Peirce’s Theory
of Abduction

Philosophy of
Science

Burks, Arthur W.

۱۹۴۳

Peirce’s
Conception of Logic as a Normative Science

Philosophical
Review

Cohen, Morris R.
(ed.)

۱۹۵۶

Chance, Love and
Logic, by C. S. Peirce

New York:
Braziller

Copi, Irving M.

۱۹۵۳

Introduction to
Logic

New York:
Macmillan

Dewey, John

۱۹۳۸

Logic

New York: Henry
Holt & Co.

Dewey, John

۱۹۳۵

The Founder of
Pragmatism: a review of the Collected Papers of Peirce

New Republic

Doyle, A. Conan

۱۹۲۷

The Complete
Sherlock Holmes

New York:
Doubleday & Co., Volume I

Feibleman, James
K.

۱۹۴۶

An Introduction
of Peirce’s Philosophy Interpreted as a System

New York: Harper

Fisch, Max H.
(ed.)

۱۹۵۱

Classic American
Philosophers

New York:
Appleton-Century-Crofts

Fisch, Max H.
and J. I. Cope

 

Peirce at The
Johns Hopkins University

Studies in the
Philosophy of C. S. Peirce (Wiener and Young, eds. See below)

Frankfurt, Harry
G.

۱۹۵۸

Peirce’s Notion
of Abduction

Journal of
Philosophy

GaBie, W. B.

۱۹۵۲

Peirce and
Pragmatism

Penguin

Goudge, Thomas

۱۹۵۰

The Thought of
C. S. Peirce

University of
Toronto Press

Hanson, Norwood
R.

۱۹۵۸

Patterns of
Discovery: An Inquiry into the Conceptual Foundations of Science

Cambridge
University Press

Hanson, Norwood
R.

۱۹۵۸

The Logic of Discovery

Journal of
Philosophy

Hanson, Norwood
R.

۱۹۶۰

More on
“The Logic of Discovery”

Journal of
Philosophy

Hanson, Norwood
R.

۱۹۵۹

Is There a Logic
of Scientific Discovery? Current Issues in the Philosophy of Science (Feigl
and Maxwell, eels.)

New York

King, Alexander

۱۹۶۰

May This House
Be Sate From Tigers

Signet

Kneale, William

۱۹۴۹

Probability and
Induction

Oxford
University Press

Kneale, William

 

Induction and
Transcendent Hypothesis

Readings in the
Philosophy of Science (H. Feigl, ed.)

Lieb, Irwin C.
(ed.)

۱۹۵۳

C. S. Peirce’s
Letters to Lady Welby

New Haven:
Whittlock’s

Murphy, Murray
G.

۱۹۶۱

The Development
of Peirce’s Philosophy

Harvard
University Press

Peirce, Charles
Sanders

۱۹۳۱-۱۹۳۵

Collected
Papers. Volumes 1-6 edited by Charles Hartshorne and Paul Weiss

Cambridge,
Massachusetts

Peirce, Charles
Sanders

۱۹۵۸

Collected
Papers. Volumes 7-8 edited by Arthur Burks

Cambridge,
Massachusetts

Popper, Karl R.

۱۹۵۹

The Logic of
Scientific Discovery

New York: Basic
Books

Reichenbach,
Hans

۱۹۳۸

Experience and
Prediction

Chicago:
University of Chicago Press

Schiller, F. C.
S.

۱۹۱۷

Scientific
Discovery and Logical Proof. Studies in the History and the Methods of the
Sciences. (Charles Singer, ed.)

Oxford:
Clarendon Press, Volume I

Thompson, Manley

۱۹۵۳

The Pragmatic
Philosopher of C. S. Peirce

University of
Chicago Press

Thomas, Vincent,
(ed.)

۱۹۵۷

C. S. Peirce’s
Essays in the Philosophy of Science

New York: The
Liberal Science Press

Wiener, Philip
P. (ed.)

۱۹۵۸

Values in a
Universe of Chance: Selected Writings of C. S. Peirce

New York:
Doubleday Anchor

Wiener, Philip
P. and Frederick H. Young, editors

۱۹۵۲

Studies in the
Philosophy of C. S. Peirce

Harvard
University Press

Wisdom, John O.

۱۹۵۲

Foundations of
Inference in Natural Science

Lond

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

translate